سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

بیت های بی وزن

ســین.میــــم دیدگاه

یک عمر به دنیا گرویدیم و ندیدیم
از هستی و عقبا رهیدیم و ندیدیم

پروانه شدن، شمع شدن در آخر
همچون شهدا آب شدن را ندیدیم

ماندیم و در این دار شکستیم و شکستیم
از دور جهان دور نگشتیم و نرستیم

ما عاشق دنیا شده ایم و نشستیم
از غفلت خود ، غافل و آگاه نگشتیم

در دور جهان همت و چمران ندیدیم
از خود نگذشتیم و به چمران نرسیدیم

هرچند که وصف شهدا را نتوان کرد
خرسند به بیت های بی وزن هستیم

ببخشید اگه این اشعار بی وزن و قافیه اند.گفتم یه پستی هم برای شهدا داشته باشم

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک





کلمات کلیدی: شهید چمران، شهید همت، شهدا، شعر شهدا، چمران، در مدح شهدا، سید مرتضی، سید مرتضی شریفی

جهاد با نفس و تن بازی!

ســین.میــــم دیدگاه

 

مبارزه با نفس ،‌کار سخت و دشواری است و هر کسی از عهده ی این امر بر نمی آید . شاید آنان که از این ره آورد جان سالم به در بردند ، نفس را سالم به مقصد رساندند اما جسم و تن خود را از دست دادند تا به این عظمت رسیدند.

یکی از این بزرگان که تنها برای جهاد با نفس جسم و تن خود را از دست داد ، شهید آیت الله شاه آبادی بود . شاگرد امام خمینی و پسر کوچک آیت الله شاه آبادی بزرگ بود ، علت شهادتش مخالفت با هوای نفس بود.

زمان جنگ بود و نامزد انتخابات مجلس شد ، رأی اول تهران را به دست آورد .

خودش می گفت : وقتی خبر موفقیت خود را از رادیو شنیدم ، خیلی خوشحال شدم . به همین خاطر وسایلم را جمع کردم و روانه ی جبهه و جنگ شدم تا آدم شوم و برگردم.و این بود که شهید شاه آبادی رفت و بر نگشت.

 اینان از تن و جسم خود گذشتند و یا بقول آیت الله جوادی آملی ، تن باز شدند نه جان باز ،‌چرا که جان آدمی تا ابد زنده هست و هیچگاه نمی میرد ، این تن و جسم ماست که در معرض بلاها و خطرهاست . باشد که با بلاها و جهاد ها ، شیاطین را فدا کنیم و جان را بسلامت به بارگاه الهی باز گردانیم . انشالله


کلمات کلیدی: خودشناسی، شهدا، توصیه اخلاقی، داستان، دنیا و آخرت، امتحان الهی، علم و عمل، عارفانه، آیت الله جوادی آملی، دست نوشت، یادداشت ها، نفس

آخرین قول یک شهید!

فاطمه خانم دیدگاه

بخونید و ببینید آیا قول های ما هم قوله یا حرف خالیه برا دلخوشی دل دیگران...؟؟؟

همسر شهید مهدی هنری درباهره آخرین دیدار خود با ایشان می گوید:
گفتم: ببین آقا مهدی! هنوز زخم گلوله ای که به کتفت خورده خوب نشده، تو را به خدا دیگه نرو.
گفت:نه،من بایدبرم
از در دیگری وارد شدم و گفتم: من که راضی نیستم. دخترمان تازه پنج ماهشه
 
شما تکلیف رو ادا کردی ، حالا دیگه نوبت دیگرانه.
اشکم هم چاشنی این ماجرا شد و دل مهدی شکست: گریه نکن خانم . ببین! مگه امروز شش مهر نیست؟
گفتم : چرا.
گفت: فقط یه مهلت یک ماهه به من بده . قول می دم شش آبان بیام اینجا و دیگه جبهه نرم.
قولش ، قول بود. حرفش دو تا نمی شد. این دفعه هم به قولش وفا کرد.
شش آبان 62 پیکرسردار شهید مهدی هنری روی دست مردم تشییع شد


کلمات کلیدی: شهدا

تولد شهادت مبارک...

فاطمه خانم دیدگاه

بسم الرب الشهدا

پنجم اردیبهشت 1366... برای محمدرضا تورجی زاده همان روزی بود که قولش را از امام رضا ، در آخرین سفرش به مشهد مقدس، گرفته بود. زمانی که دنیا با همه ی بزرگیش بر او تنگ شده بود و همه ی نوایش ناله بود در فراق دوستان شهیدش...

آری !همان آقا محمدرضا، فرمانده ی مهربان و محبوب گردان یا زهرا را می گویم، همان مداح دلسوخته ی اهل بیت، همان عاشق حضرت زهرا، همانی که  نماز شب هایش جلوه های زیبای بندگی را به نمایش می گذارد. همان جوانی که.....روزی در جواب پرسش خواهرش : آخر محمدرضا تو چه گناهی مرتکب شدی که این طور شب ها ناله می زنی، پاسخ داد : بابت این همه نعمت هایی که خدا به ما ارزانی کرده و ما نمی توانیم شکرش را به جای آوریم....میگویم عجب محمدرضا از کدام نعمت دم می زنی؟ صدای دل نشین و ملکوتی ات را می گویی؟ تو که با تمام و جود و اخلاص آن را در راه خدا خرج کردی...تو که نوای یا زهرایت در جبهه ها گره گشایی می کرد....راستی محمدرضا به خانم حضرت زهرا چه عرضه کردی که مثل خانم از ناحیه ی پهلو و بازو جراحت دیدی و شهید شدی؟...با امام زمانت چطور معامله کردی که این همه تاثیر گذاری؟....به تو از کجا وحی شد که یک ماه دیگر تو را به گلستان شهدا دفن خواهند کرد که مزاری کنار رفیق عزیزت سید رحمان هاشمی برای خود نگاهداشتی؟....تو چطور زیستی که صدایت بعد از شهادت دست هدایت گری شد برای آن هایی که خود روایت می کنند که تو دست گیرشان شدی؟....راستی محمد جان تو برای خدا چه کردی که مزارت میعادگاه جوانان نسل سومی شده که نه امامی دیده اند، نه جنگی و نه جبهه ای...اما هر وقت کاسه ی صبرشان از جور زمانه و خواهش های نفسانی لبریز می شود،  تو سنگ صبور دل تنگی هایشان می شوی....به راستی تو با مهدی فاطمه چه سر مگویی داری که حتی با دیدن چهره ی نورانی ات ... آنها که تو را اصلا نمی شناسند دل بسته ات می شوند....


شادی روح محمدرضا و مادرشان بی بی دوعالم فاطمه الزهرا(س)صلوات


کلمات کلیدی: شهدا

من و نوشته هایم ...!

ســین.میــــم دیدگاه

فاصله ای را که در بین خود تا خدا می بینم فاصله ای است که جز با فضل و رحمتش
من نمی توانم طی کنم .
راستی که نوشتن هم توفیقی است که جز با عنایت الله امکان پذیر نیست.
گاهی آنقدر برکت به وجود آدمی عنایت می کند که هرچه می نویسد همه پر از عشق
و شور و شعور است و گاهی چون نظر لطفش را بر می دارد حس می کنی که تو هیچ
نقشی در نوشته هایت نداری و نداشتی .
این حضور اوست که  در تمام زندگیم رنگ خود را به من نشان داده است اما من نمی بینم
من حضورش را از خود دور میبینم در حالی که حتی حضور خودم هم نشانی از اوست.
وقتی می بینی که نوشته هایت هم رنگی ندارد و نوری و روشنایی ، اینجاست که می فهمی
اگر او نظر نکند و امضایش در زیر برگه ات نباشد نوشته ات هرچند خوش خط و خوش رنگ باشد
هیچ ارزشی ندارد .
یاد حرف شهید بزرگوار همت عزیز افتادم می گفت : باید همه چیزمون برای رضای خدا باشه
انقد پاک باشیم که خدا کلا ازمون راضی بشه ، قدم بر می داریم برای رضای خدا ، قلم بر می داریم
روی کاغذ برای رضای خدا ...که اگر این طور شد چه بکشیم چه کشته بشیم پیروزیم .


کلمات کلیدی: شهید همت، شهدا

   1   2   3      >
?بازدید امروز: (10) ، بازدید دیروز: (104) ، کل بازدیدها: (695106)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ