سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

کارت عروسی

فاطمه خانم دیدگاه

گفت: «احمد، برات یه دختر پیدا کردم.» رفتند خانه‌شان حرف زدند.
قرار گذاشتند جمعه‌ى بعد آنها بیایند اصفهان خطبه‌ى عقد را بخوانند. همه منتظر بودند. احمد گفت: «نمی‌آیند. یعنی من گفتم نیایند.»
تعجب کردیم؛ پرسیدیم: چرا؟
گفت: «تماس گرفتند شرط عقد رو گذاشتند نرفتن من به جبهه!»

 


بسم رب الشهداء و الصالحین

وصیت نامه و یا بهتر بگویم؛ کارت عروسی
عزیزان! در خانه‌ى خیلی‌ها برای پیدا کردن همسر آینده‌تان رفته‌اید، اما خود آن خانه را پیدا کردم. ابدى، نورانى، داراى صاحبى بخشنده و مهربان. مهریه‌اش البته پرارزش است، اما در برابر او ارزشی ندارد.
عروس من شهادت است.

 

شهید که شد، متن وصیت نامه‌اش را براى همه فرستادند تا همه در مراسم عروسى شرکت کنند.
مراسم باشکوهى بود.

روح
شهید احمد محمدی متعالى

 


کلمات کلیدی: شهدا

خاطرات تفحص

فاطمه خانم دیدگاه

کارت شهید و پیام آن     هومن

در دژ امام محمد باقر(ع) واقع در طلائیه پیکر شهیدی کشف شد که سر نداشت و پیکرش دو نیم شده بود. داخل جیب های لباس تعدادی کارت و یک قرآن کوچک و یک خودکار بود. روی یکی از کارتها با خطی بسیار زیبا و زرد رنگ نوشته بود: «و خداوند ندا می دهد که شهدا به بهشت در آیند.» از پیکر شهید و کارت او یک عکس گرفتم. وقتی خواستم دوباره کارت را ببینم در کمال تعجب دیدم محو شده است. پیش خود گفتم حتما نور خورشید و یا... باعث شده جمله پاک شود، از آن گذشتم. در مرخصی جریان را برای یکی از علما تعریف کردم، ایشان گفتند بروید عکس را چاپ کنید، اگر چاپ شد، جریان خاصی نبوده، اما اگر چاپ نشد برای ما پیام داشته است. تمام عکسها بسیار شفاف چاپ شد به جز آن عکسی که از کارت گرفته بودم، حالتی نور خورده و مات داشت.

***

پلاکی از جنس پوتین

گفتم دقت کنید، مثل اینکه امروز قراره خبری بشه. یکی از بچه ها به شوخی گفت: «لشکر ما هم می خواد شهید بده و...». وسط میدان مین بودیم ناگهان یکی فریاد زد «شهید» همه غمگین و ناراحت شدند. هیچ مدرکی نبود و یک پای شهید هم نبود. گفتم: بچه ها نذری بکنیم. هر کجا پلاک پیدا شد یک زیارت عاشورا بخوانیم. یکی از بچه ها گفت: «یکی هم برای پایش» یکی از بچه ها به شوخی گفت: شانس آوردیم فقط یک پا و یک پلاکش نیست و گرنه دو سه روز باید اینجا ... پا و پوتین که از مچ قطع شده بود پیدا شد. زیارت را خوانیدم. غروب برگشتیم مقر، اما پلاک پیدا نشد. همان کسی که شوخی می کرد آمد و گفت: زیارت عاشورای دوم را بخوان، هویت شهید روی زبونه پوتین نوشته شده. من هم خواندم «السلام علیک یا اباعبدالله و.. .»
***

به یاد شهدای گمنام

در طلائیه کار می کردیم. برای مأموریتی به اهواز رفته بودم. عصر که برگشتم دیدم بچه ها خیلی شادند. اونها سه شهید پیدا کرده بودند که فقط یکی از آنها گمنام بود. بچه ها خیلی گشتند. چیزی همراهش نبود. گفتم یکبار هم من بگردم. اون شهید لباس فرم سپاه به تن داشت، چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. خوب دقت کردم. دیدم یک تکه عقیق است که انگار جمله ای روی آن حک شده است. خاک و گل ها را کنار زدم. رویش نوشته شده بود: «به یاد شهدای گمنام» دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم. می دانستیم این شهید باید گمنام بماند، خودش خواسته!
***

 


کلمات کلیدی: شهدا

آستانه محرم ،آستانه شهداست

فاطمه خانم دیدگاه

از بس قشنگ می گفتند؛ «هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله»، که نمی شود از محرم نوشت و یادی از شهدا نکرد.
شهدای ما شهادت نامه شان را درهمین شب های محرم، به امضای سیدالشهدا می رساندند.
نمی دانم آن سوی هستی، خیمه عزای حسین، چگونه بر پا می شود، اما می دانم که حتما بر پا می شود.
از شهدای ما، مگر ممکن است حسین را، «حسین، حسین، حسین» را، سینه زدن برای حسین را بگیری؟! نه، ممکن نیست.
قلب شهید، از تپش باز می ایستد، اما «حسین، حسین، حسین» گفتن شهید، بسته به قلب او نیست؛ وابسته به خون اوست.
مگر خاک مجنون، هنوز هم عطر شهدا نمی دهد؟!
مگر نمی جوشد همچنان خون شهید؟!
شهدایی که ما می شناختیم، چشم را جز برای اشک نمی خواستند. آنهم نه هر گریه ای! گریه فقط برای حسین.
حتم دارم آن سوی هستی را نیز، شهدای ما سیاه پوش کرده اند.
اخلاق شهدا دست ماست. لابد باید تکیه قشنگی در بهشت زده باشند.
پر از پرچم، بهتر از پرچم های ما.
شهدای ما بعد از شهادت، لابد بیشتر عاشق سیدالشهدا شده اند.
شهدایی که ما می شناختیم، در تکیه عزای ارباب، بزرگ شده بودند.
آرزو داشتند در رکاب اباعبدالله و با سر و صورت خونی، دعوت خدا را لبیک بگویند.
شهادت را اگر عاشقانه دوست داشتند، فقط برای حسین بود.
شهادت را برای دیدن حسین و نوشتن نام خود در کنار اصحاب سیدالشهدا می خواستند.
ما که یادمان نرفته شهدا را. گمانم هر کجا که باشند؛ در آستانه محرم، باز هم شیدا می شوند.
چه می گویم که شهید، خود، آستانه عاشوراست. ما امروز در آستانه شهدا ایستاده ایم.
ما حسین و محرم و تاسوعا و عاشورا وکربلا را به شهدا بدهکاریم.
ما شهادت را مدیون شهداییم.
از قلم بگیر تا علم، ما بدهکاری داریم به شهدا.
راه اشک را شهدا جلوی چشمان ما گشودند. راهی که با خون شان باز کردند.
اگر ما می گوییم «حسین»، شهدا برای باقی ماندن ذکر حسین در این دیار، از جان خود گذشتند. تشنه رفتند. دوست داشتند تشنگی را.


کلمات کلیدی: شهدا، عاشورا، امام حسین(ع)

مناجات شهید چمران!

ســین.میــــم دیدگاه

خدایا
عذر میخواهم از این که بخود اجازه میدهم که با تو راز و نیاز کنم
عذر میخواهم که ادعا های زیاد دارم در مقابل تو اظهار وجود میکنم
در حالی که خوب میدانم وجود من ضائیده ی اراده من نیست و بدون خواسته ی تو هیچ و پوچم ,
عجیب آنکه
از خود میگویم
منم میزنم
خواهش دارم و آرزو میکنم
خدایا...
تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم
تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم
تو مرا آه کردی که از سینه ی بیوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم
تو مرا فریاد کردی که کلمه ی حق را هر چه رسا تر برابره جباران اعلام نمایم
تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی
تو مرا به آتش عشق سوختی
تو مرا در توفان حوادث پرداختی , در کوره ی غم و درد گداختی
تو مرا در دریای مصیبتو بلا غرق کردی
و در کویره فقر و هرمان و تنهائی سوزاندی.
خدایا ...
تو به من
پوچی لذات زود گذر را نمودی
ناپایداری روزگار را نشان دادی
لذت مبارزه را چشاندی
ارزش شهادت را آموختی
خدایا
تو را شکر میکنم
که از پوچی ها و ناپایداریها و خوشیها و قید و بندها آزادم نمودی
و مرا در توفانهای خطرناک حوادث رها کردی و در غوغای حیات در مبارزه ی با ظلم و کفر غرقم
نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی.
فهمیدم : سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست
بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم
و بالاخره شهادت است.

کلمات کلیدی: شهید چمران، شهدا، مناجات و دعا

<      1   2   3      
?بازدید امروز: (72) ، بازدید دیروز: (121) ، کل بازدیدها: (696504)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ