انســان ِ جــــ ـاری

دیگر دلم بریده ...‎!‎

ســین.میــــم دیدگاه

دیگر دلم بریده ... طاقت ندارم ! اشکم روان است و دلم سوزان . امشب،شب آخر است ... شب آخری که زینب دلش آرام است . حسین (ع) بلند شد و چرخی دور خیمه ها زد خیمه ها را محکم کرد و شاید ... شاید ، خارها را از روی زمین کند . امشب دل اهل حرم را غم گرفته عده ای از یاران خوشحال و اهل و عیالت نالان نمی دانم ! نمی دانم از زینب بنویسم رقیه ی سه ساله فاطمه ای فردا با تازیانه ای از هوش می رود ... دلم سوخت ! دلم سوخت از غریبی حسین ؛ نافع گفت : نیمه ی شب شنیدم که زینب گفت : برادر ! یارانت را آزموده ای ؟ مبادا فردا تنهایت گذارند ؟ بلند شدم و رفتم ، دلم را غم گرفت ؛ صدا زدم : حبیب ، مسلم ، زهیر ... برخیزید که زینب ، دخت علی بی قرار است . هر چه می کنم ، آرام نمی گیرم من در این غربت نمی توانم حرفهایم را بزنم ! امشب ناله های دلم بلند است . مانده ام ! در این غربت چگونه صدایم بلند کنم چطور ناله بزنم ... حسین جان ! دلم آتش می گیرد از فردا ... فردایی که تو نیستی و اهل و عیالت را ...! بگذار حرف نزنم ! بگذار لال شوم تا این حرفا در درونم دفن شوند . نه ...حسین جان ...بگذار تا بگویم . امشب بودی و دور خیمه ها می چرخیدی تا زینب و کلثوم ، فاطمه و رقیه و علی اصغرت شبی دیگر در آرامش خیمه ها بگذرانند . حسین جان ! امشب عباست خیمه ها را پاسبانی می کند . آیا برای فردا پاسبانی انتخاب کرده ای ؟ حسین جان ! امشب با یارانت جایگاه رفیعشان در بهشت را نشان دادی اما ، مولای من ! به اهل و عیالت فردا را نشان دادی ؟ مولای من ! تو بهتر به دل اهل و عیالت آگاهی ...یاران همراهت دلخوش به فردایند تا از دستان ساقی کوثر سیراب شوند . اما ،آقاجان ! اهل و عیالت به چه دلخوشند ؟ سیلی ......تازیانه .... آتشی که به خیمه ها می رسد...؟ امشب بی قرارم حسین جان همچون دل زینب ، همچون رقیه ، همچون فاطمه ! حسین جان ! بیا و تا دیر نشده اهل و عیالت را برگردان ، بیا و در این دل شب برگردان دلم می سوزد ، دلم می سوزد برای اسیری زینب . حسین جان ! شنیدی فاطمه ات چه گفت ؟ می گفت : دیدم همه را می زنند ، باز تازیانه ، سیلی ، غلاف شمشیر نشستم تا به من رحم کنند ...نامردی از راه رسید و چنان تازیانه ای زد که از هوش رفتم ... لحظه ای بعد به هوش آمدم سرم روی زانوان عمه ام زینب بود . گفتم : عمه جان ! دیدی ؟ دیدی تازیانه ام زد ؟ سرم را بلند کردم و دیدم صورت عمه ام کبود است وا زینباه ! واحسیناه ! وا علیاه این داغ را چگونه تسلی دهم حسین ؟ عمه ام سیلی بخورد ؟ نه ...نه ...نه هرگز ....مگر من مرده ام ؟ عمه جان ! سیلی زدندت ؟ تازیانه ؟ یادت هست ؟ مادرمان را... غصه نخور عمه ؛ من برایت گربه می کنم ، ضجه می زنم ، خودم را می سوزانم چه بگویم ؟ چجور به عباس برسانم ؟ اگر عباس بشنود .... وای عمه جان زینب


کلمات کلیدی: عاشورا، امام حسین(ع)

ما کوفی نیستیم اما...!

ســین.میــــم دیدگاه

طپش قلبم بیش تر می شود... ناله ام ، فریادم بلند می شود . من با عشق تو از هستی گذشتم . کودکیم فراموش نمی شود که ذکر حسین بر لبهایم می نشست و دلم را پرواز میداد . حسین به من آرامش میداد و روحم را نوازش . حسین وجودی دوباره به من می بخشید . پیراهن مشکیت یک دهه بر تنم نقش می بست و اشک مصیبتت هر شب محرم جاری . گفتی : الناس عبیدالدنیا و الدین لعق علی السنتهم (مردم بنده ی دنیایند و دین بر سر زبانهاشان) حق با توست ! اگر مردم بنده ی دنیا نمی بودند چطور راه را بر تو بستند؟ مگر نمی دانستند که دردانه ی رسولی (ص)؟ مگر پدرت ساقی کوثر نیست ؟ پس چرا از جرعه ای آب منعت نمودند؟ حق با تو بود که مردم بنده ی دنیا شدند حق با تو بود که دین بازیچه ی زبانهامان شده . پس مهدی جان ! کوفه میا ، کوفی وفا ندارد ... نه آقا جان ! کوفه نه ، از آسمان فرود نیا ، ترسم که راه را گم کنیم ، ترسم سر از تنت همچو جدت جدا کنیم . ما کوفی نیستیم اما...!


کلمات کلیدی: عاشورا، امام حسین(ع)

آستانه محرم ،آستانه شهداست

فاطمه خانم دیدگاه

از بس قشنگ می گفتند؛ «هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله»، که نمی شود از محرم نوشت و یادی از شهدا نکرد.
شهدای ما شهادت نامه شان را درهمین شب های محرم، به امضای سیدالشهدا می رساندند.
نمی دانم آن سوی هستی، خیمه عزای حسین، چگونه بر پا می شود، اما می دانم که حتما بر پا می شود.
از شهدای ما، مگر ممکن است حسین را، «حسین، حسین، حسین» را، سینه زدن برای حسین را بگیری؟! نه، ممکن نیست.
قلب شهید، از تپش باز می ایستد، اما «حسین، حسین، حسین» گفتن شهید، بسته به قلب او نیست؛ وابسته به خون اوست.
مگر خاک مجنون، هنوز هم عطر شهدا نمی دهد؟!
مگر نمی جوشد همچنان خون شهید؟!
شهدایی که ما می شناختیم، چشم را جز برای اشک نمی خواستند. آنهم نه هر گریه ای! گریه فقط برای حسین.
حتم دارم آن سوی هستی را نیز، شهدای ما سیاه پوش کرده اند.
اخلاق شهدا دست ماست. لابد باید تکیه قشنگی در بهشت زده باشند.
پر از پرچم، بهتر از پرچم های ما.
شهدای ما بعد از شهادت، لابد بیشتر عاشق سیدالشهدا شده اند.
شهدایی که ما می شناختیم، در تکیه عزای ارباب، بزرگ شده بودند.
آرزو داشتند در رکاب اباعبدالله و با سر و صورت خونی، دعوت خدا را لبیک بگویند.
شهادت را اگر عاشقانه دوست داشتند، فقط برای حسین بود.
شهادت را برای دیدن حسین و نوشتن نام خود در کنار اصحاب سیدالشهدا می خواستند.
ما که یادمان نرفته شهدا را. گمانم هر کجا که باشند؛ در آستانه محرم، باز هم شیدا می شوند.
چه می گویم که شهید، خود، آستانه عاشوراست. ما امروز در آستانه شهدا ایستاده ایم.
ما حسین و محرم و تاسوعا و عاشورا وکربلا را به شهدا بدهکاریم.
ما شهادت را مدیون شهداییم.
از قلم بگیر تا علم، ما بدهکاری داریم به شهدا.
راه اشک را شهدا جلوی چشمان ما گشودند. راهی که با خون شان باز کردند.
اگر ما می گوییم «حسین»، شهدا برای باقی ماندن ذکر حسین در این دیار، از جان خود گذشتند. تشنه رفتند. دوست داشتند تشنگی را.


کلمات کلیدی: شهدا، عاشورا، امام حسین(ع)

?بازدید امروز: (31) ، بازدید دیروز: (80) ، کل بازدیدها: (697480)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ