سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

داشته هایم!

ســین.میــــم دیدگاه

اگر آمدن ما هدفی داشته است ، پس ماندن ما هم باید هدف داشته باشد . ما نقطه ی شروعی داشته ایم که سرشار از استعداد بوده است. استعدادهای مهم و حیاتی که سرمایه ی ما انسانهاست .

استعدادهای خواندن ، دیدن ، حس کردن ، خوردن ،ماندن،آرامش ،فکر ، استدلال و مهمتر از همه عمر که سرمایه ی بزرگی است . ظرفیت عمرها و کشش آنها بی نهایت است ، یعنی تا بی نهایت می شود رشد کرد .

فکر نکن مقصدت بهشت است که عقب می مانی،مقصدت خداست همانکه تو را آفرید و به تو این همه استعداد بی نهایت عطا کرد . تو بی نهایت استعداد داری ، فراموش مکن!

یادم هست سال اول ورودم به حوزه استادم فرمود : اگر به اندازه یک ساختمان چند طبقه ی پر از کتاب ، مغزت را بارور کنی باز هم جا دارد. زمان کودکیم شنیده بودم که می گفتند : انیشتین ، این مرد استثنایی علم ، تنها از یک درصد مغزش بهره برد ؛ ولی باز هم کم است .

تو خودت را سرگرم چه کارهایی کردی ؟ دنیا ،شیطان یا خلق و یا خدا؟


کلمات کلیدی: عین صاد - علی صفایی حائری

دوش وقت سحر ...!

ســین.میــــم دیدگاه

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند***واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
حافظ رسید به آنچه باید می رسید...
غصه ها دید و ناله ها سر داد و این است که سحر را برای خود آغاز بحساب
آورد .
فهمید هر چه هست در سحر تقسیم می کنند ، پس سحر را غنیمت شمرد
زیاد شنیدم که اولیای آلهی فقط با سحر به آن مقامات قرب الهی رسیدند
چقدر عظمت دارد این سحر که آدم را این قدر بالا می برد...!
راستی! شنیدم رسیدن به معراج هم با سحر خیزی امکان دارد
امام عسکری (ع) فرمود:رسیدن به خدا سفری است که هیچ مرکبی همچون
سحر خیزی آدمی را به آن نمی رساند
زیاد برام اتفاق افتاده که وقت گرفتاری ها ، تنها را هنمایی من نماز شب بوده
پسری بود که از درد هجران می نالید
من هم وقت سحر رو نشونش دادم
دیدم شب اول به آرامشی رسید که 7 ماه به دنبالش بود
امشب حرفی به ذهنم نرسید بجز اینکه بگم ما آدما راه رسیدن به آرامشو
بلدیم ولی عمرمونو تلف می کنیم تا به چیزی که فکر می کنیم آرامشه برسیم
حافظ میگه در ظلمت شب بهم آب حیات دادند
موسی پرسید خدایا بدترین بندگان تو چه کسانی هستند؟
جواب شنید : آنان که شب را مرداری افتاده اند و روز را بیکاره ای بیش نیستند
حرفم تمام
دلم گیر خودمه
دعام کنید
حق نگهدارتون


کلمات کلیدی: حدیث، دل نوشته، شب زنده داری، نمازشب، حدیث قدسی

درد دل خودمونی !

ســین.میــــم دیدگاه

یادته کوچیک که بودی چقدر یاد آقا رو می کردی ؟
چقدر دلت واسش پر می زد ؟
داشتم یه کلیپ از یه دختر بچه گوش می کردم :
مامان میگه شما همیشه حرفای همه ی بچه ها رو حتی بزرگترا رو می شنوی
خیلی دوستتون دارم ! از ده تا هم بیشتر
اونقد دلم خواسته بود به شما بگم : همش منتظرتونم
من هیچ کار بدی نمی کنم
تازه به همه بچه ها هم گفتم که کار زشت نکنن چون شما رو ناراحت می کنن
بابام میگه :اگه ما واقعا منتظر شما باشیم ،بعدش کارای بد نکنیم و براتون دعا کنیم
شما میاید .
من اونقد بزرگ شدم که اگه از یارای شما باشم... بابام می گه اگه حواست به کارات باشه
و کار بد نکنی ، تو امام زمانو ناراحت نکنی و ایشونو بیشتر بیشتر بشناسی خودش یه یاری به شماست
من صبحا که بیدار میشم تا شب همش دعا می کنم براتون
پس چرا نمیاید؟
یه تیکه از درد دل یه دختر بچه ی کوچولو ...
کوچیکه اما چقدر دلش بزرگه ! چقدر معرفتش به شما زیاده
آقا ! ازم ناراحت نشو ، میدونم کم گذاشتم
اما بخدا دوستت دارم
من اگه گناه می کنم ، اگه بدم ، اگه زشتم ، اگه بی وفام ولی دوست داشتنم حقیقته
باور کن هر چی منو ردم کنی بازم بر میگردم
الان که دارم اینو واست می نویسم هنوز صبح جمعه نرسیده!
دلم منتظره ! منتظر دیدن گل روی شما
شاید این داستان تا صبح جمعه عوض بشه
شاید بشه : آقا آمد
آقاجون ! دل من تنگه ، دل همه ی آدما تنگه
زودتر بیا...


کلمات کلیدی: کودکی، انتظار، دل نوشته

با داشته هایت خودت را به من بده!

ســین.میــــم دیدگاه

وقتی تو مرا صدا می زنی من نیستم...
وقتی مرا می خوانی ندایت را اجابت نمی کنم
وقتی نگاهت را معطوف من می کنی ،من نمی فهمم
وقتی رحمتت را نازل می کنی من غافلم
وقتی به رضوانت دعوتم می کنی من خوابم
با این حال باز هم مرا می خوانی ، باز هم مرا رد نمی کنی
تو چقدر مهربانی !
راستی ! با این همه بخشش من چگونه تو را شکر کنم؟
امشب شب رحمتت هست ...
امشب آمده ام تا تمام کاستی هایم را جبران کنم
آخر شنیده ام شب های جمعه در های رحمتت باز است
متأسفم که یک ماه گذشت و نتوانستم به تو نزدیک شوم
و به همین خاطر می سوزم
می سوزم که تو را نیافتم ...
بهتر بگویم : می سوزم که خود را نیافتم
مولای من درهای رحمتت هرشب باز بود ولی من خواب بودم
هرشب به ملائکت گفتی :هر چه می خواهد به بنده ام بدهید
شنیده ام امشب از اول شب تا صبح به رحمتت می خوانی
پس بسم الله...
من آمده ام تا به رنگ رحمتت ، به رنگ رضوانت خود را رنگ زنم
مشتری نمی خواهی ؟
مشتری که نه ، گدا نمی خواهی ؟
آخر من از خودم چیز ی ندارم
هرچه دارم از توست ، با این سرمایه چه می دهی به من؟
بار الها ! من تو را می خواهم
پس با داشته هایت که به من عطا کردی ، خودت را به من ببخش


کلمات کلیدی: مناجات و دعا، یاد خدا، شب زنده داری، ذکر خدا

ما را به کجا می برند؟

ســین.میــــم دیدگاه

جا ماندن از خود تنها مشکلی بود که هیچ کس آن را نفهمید
ولی زیر بارش رفت...!
آنجا که خود را فراموش کردیم به دنیا روی آوردیم
از خود و خدا جدا شدیم !
از زندگی ، آرامش ، عشق و خلاصه از همه چیز...
هیچ فهمیده ایم زمان ، ما را با خود به کجا می برد؟
آری
زمان ما را نمی برد!
ماییم که به هرسوی حرکت می کنیم
ماییم که بدون هیچ آگاهی بدنبال هرچیزی به راه می افتیم
ماییم که سرمایه ی پر ارزش عمر را به فردای خود به یادگار می سپاریم
و غافل از اینیم که فردا ، روزی نو است و امروز مرا نخواهد آورد
آنجاست که باید ناله سر دهیم!
یالیتنی کنت ترابا
ای کاش خاک بودم


کلمات کلیدی: هدف شناسی، دل نوشته

<   <<   11   12   13   14   15      >
?بازدید امروز: (132) ، بازدید دیروز: (95) ، کل بازدیدها: (708878)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ