راجع به اینکه امام زمان (ارواحنا له الفداء) به هنگام ظهور چه مطالبی را می گویند و با چه سخنانی آغاز خواهند نمود، روایاتی است، از جمله ی آنها روایتی است که محدّث بزرگوار مرحوم شیخ علی یزدی حائری متوفای سال 1333 هـ.ق نقل کرده است. او می گوید: زمانی که قائم آل محمد علیهم السلام ظهور کند، ما بین رکن و مقام می ایستد و پنج ندا می دهد:
1. اَلا یا اَهلَ العالَم اَنَا الاِمام القائِم.
2. اَلا یا اَهلَ العالَم اَنَا الصَّمصامُ المُنتَقِم.
3. اَلا یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِی الحُسَین قَتَلُوهُ عَطشاناً.
4. الا یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِی الحُسَین طَرَحُوهُ عُریاناً.
5. اَلا یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِی الحُسَین سَحَقُوهُ عُدواناً. (الزام الناصب ، ج 2 ، ص 282)
کلمات کلیدی: امام حسین(ع)، ظلم، مظلوم
منتقم حسین
از پرده در آ امام معصوم
ای منتقم حسین مظلوم
بر شیعه ی خود عنایتی کن
از بهر بشر حکایتی کن
از حق بطلب ظهور خود را
کن جلوه دگر ظهور خود را
ای مهدی فاطمه کجائی
بر یاری ما چرا نیائی
ای دست خدا بر آر دستی
بر دشمن خود بده شکستی
دیگر اثری زدین نمانده
شیطان همه را به خود کشانده
ای نور دو دیده ی پیغمبر
ای بر ضعفا همیشه یاور
رحمی تو به خاطر خدا کن
درد دل شیعه را دوا کن
ای مهر سکوت نهاده بر لب
بنگر تو فغان وآه زینب
آن عمه ی دل پریش وخسته
پیشانی خود زغم شکسته
بر (کردی) بینوا کرم کن
اورا چو کبوتر حرم کن
غلام حسن کردی
ایام سوگواری سرور وسالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین (ع)
بر تمام عزاداران حسینی تسلیت باد
کلمات کلیدی: شعر، انتظار، امام زمان، امام حسین(ع)
دیگر دلم بریده ... طاقت ندارم ! اشکم روان است و دلم سوزان . امشب،شب آخر است ... شب آخری که زینب دلش آرام است . حسین (ع) بلند شد و چرخی دور خیمه ها زد خیمه ها را محکم کرد و شاید ... شاید ، خارها را از روی زمین کند . امشب دل اهل حرم را غم گرفته عده ای از یاران خوشحال و اهل و عیالت نالان نمی دانم ! نمی دانم از زینب بنویسم رقیه ی سه ساله فاطمه ای فردا با تازیانه ای از هوش می رود ... دلم سوخت ! دلم سوخت از غریبی حسین ؛ نافع گفت : نیمه ی شب شنیدم که زینب گفت : برادر ! یارانت را آزموده ای ؟ مبادا فردا تنهایت گذارند ؟ بلند شدم و رفتم ، دلم را غم گرفت ؛ صدا زدم : حبیب ، مسلم ، زهیر ... برخیزید که زینب ، دخت علی بی قرار است . هر چه می کنم ، آرام نمی گیرم من در این غربت نمی توانم حرفهایم را بزنم ! امشب ناله های دلم بلند است . مانده ام ! در این غربت چگونه صدایم بلند کنم چطور ناله بزنم ... حسین جان ! دلم آتش می گیرد از فردا ... فردایی که تو نیستی و اهل و عیالت را ...! بگذار حرف نزنم ! بگذار لال شوم تا این حرفا در درونم دفن شوند . نه ...حسین جان ...بگذار تا بگویم . امشب بودی و دور خیمه ها می چرخیدی تا زینب و کلثوم ، فاطمه و رقیه و علی اصغرت شبی دیگر در آرامش خیمه ها بگذرانند . حسین جان ! امشب عباست خیمه ها را پاسبانی می کند . آیا برای فردا پاسبانی انتخاب کرده ای ؟ حسین جان ! امشب با یارانت جایگاه رفیعشان در بهشت را نشان دادی اما ، مولای من ! به اهل و عیالت فردا را نشان دادی ؟ مولای من ! تو بهتر به دل اهل و عیالت آگاهی ...یاران همراهت دلخوش به فردایند تا از دستان ساقی کوثر سیراب شوند . اما ،آقاجان ! اهل و عیالت به چه دلخوشند ؟ سیلی ......تازیانه .... آتشی که به خیمه ها می رسد...؟ امشب بی قرارم حسین جان همچون دل زینب ، همچون رقیه ، همچون فاطمه ! حسین جان ! بیا و تا دیر نشده اهل و عیالت را برگردان ، بیا و در این دل شب برگردان دلم می سوزد ، دلم می سوزد برای اسیری زینب . حسین جان ! شنیدی فاطمه ات چه گفت ؟ می گفت : دیدم همه را می زنند ، باز تازیانه ، سیلی ، غلاف شمشیر نشستم تا به من رحم کنند ...نامردی از راه رسید و چنان تازیانه ای زد که از هوش رفتم ... لحظه ای بعد به هوش آمدم سرم روی زانوان عمه ام زینب بود . گفتم : عمه جان ! دیدی ؟ دیدی تازیانه ام زد ؟ سرم را بلند کردم و دیدم صورت عمه ام کبود است وا زینباه ! واحسیناه ! وا علیاه این داغ را چگونه تسلی دهم حسین ؟ عمه ام سیلی بخورد ؟ نه ...نه ...نه هرگز ....مگر من مرده ام ؟ عمه جان ! سیلی زدندت ؟ تازیانه ؟ یادت هست ؟ مادرمان را... غصه نخور عمه ؛ من برایت گربه می کنم ، ضجه می زنم ، خودم را می سوزانم چه بگویم ؟ چجور به عباس برسانم ؟ اگر عباس بشنود .... وای عمه جان زینب
کلمات کلیدی: عاشورا، امام حسین(ع)
من و تو تا خدا فاصله ای نداریم !
فاصله را خود ایجاد می کنیم و از او که بهترین است دور می شویم.
هر روز پنج بار خدا ما را می خواند تا قرب به رحمتش را نصیبمان کند اما ، خود فراری هستیم.
ما فاصله را دوست داریم ! ما جدا بودن از همه چیز را دوست داریم.!
و اگر قوانین الهی نمی بود ، ما رهای رها بودیم همچو چارپایان.
انسان، آزاد است و آزادی را دوست دارد.
و آن گاه که خالقش او را فرمان ندهد ، خود حرکت نمی کند .
و سکون ادمی خود خسران است و زیان .
آدمی با سکون نابود می شود و آن گاه که راه را گم کند بیچاره تر ....
و این است که روح آدمی به قانونی و راهنمایی نیاز دارد .
قانون الهی ، به آدمی اوج می دهد و از فرش به عرش می رساند .
ما شیفته ی دستوریم و بی دستور فعالیتی نمی کنیم .
و بیچارگی دیگرمان این است که هر کار می کنیم جز برای مزد نیست ؛
امام راحل (ره)فرمود : اگر همین حالا به ما بگویند شما بهشتی هستید ،
کدام یک از ما به عبادت خدا رو می کنیم .
به همین خاطر آدمی اگر کاری انجام می دهد نه بخاطر قرب به خدا
بلکه هدف رسیدن به بهشت و رهیدن از آتش است و بس
و این است که اوج نمی گیریم و نمی رسیم .
آنان که رسیدند ، آنان که قرب را درک کردند ، خدا را برای خدا خواستند
نه برای خود .
آنان که مانده اند ؛ خود را خواسته اند بدون خدا و هستی را خواسته اند ولی نه برای
خدا ، تنها خود را دیدند و خواسته هاشان را.
و اینجاست که مفهوم کربلا مصداق می یابد ...
اینجاست که حسین مصداق خود تا خدا می شود
اینجاست که ما می مانیم و کاروان کربلائیان به مقصد می رسند.
گمان نمی کنم راه بسته شده باشد ولی رهروی نیست تا راه رود.
ما مانده ایم ، ما را برسان ای سفینه ی عشق ، ای حسین
کلمات کلیدی: مناجات و دعا، ذکر خدا، امام حسین(ع)
طپش قلبم بیش تر می شود... ناله ام ، فریادم بلند می شود . من با عشق تو از هستی گذشتم . کودکیم فراموش نمی شود که ذکر حسین بر لبهایم می نشست و دلم را پرواز میداد . حسین به من آرامش میداد و روحم را نوازش . حسین وجودی دوباره به من می بخشید . پیراهن مشکیت یک دهه بر تنم نقش می بست و اشک مصیبتت هر شب محرم جاری . گفتی : الناس عبیدالدنیا و الدین لعق علی السنتهم (مردم بنده ی دنیایند و دین بر سر زبانهاشان) حق با توست ! اگر مردم بنده ی دنیا نمی بودند چطور راه را بر تو بستند؟ مگر نمی دانستند که دردانه ی رسولی (ص)؟ مگر پدرت ساقی کوثر نیست ؟ پس چرا از جرعه ای آب منعت نمودند؟ حق با تو بود که مردم بنده ی دنیا شدند حق با تو بود که دین بازیچه ی زبانهامان شده . پس مهدی جان ! کوفه میا ، کوفی وفا ندارد ... نه آقا جان ! کوفه نه ، از آسمان فرود نیا ، ترسم که راه را گم کنیم ، ترسم سر از تنت همچو جدت جدا کنیم . ما کوفی نیستیم اما...!
کلمات کلیدی: عاشورا، امام حسین(ع)
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.