هنوز مقام و شخصیت زن برای خیلی از ما آدمها نا مفهوم و شاید نامعلوم است . حتی گاهی وقتها ، خود خانمها نمی دانند چه گوهر گرانبهایی دارند و به راحتی از آن می گذرند.
گوهری که نمی شود با هیچ چیزی در دنیا آن را عوض کرد . زن جلوه ی جمال و جلال الهی است که در زمین قرار گرفته است . جلوه ای که آنقدر اوج می گیرد که بهشت را زیر پا می گذارد.
گاهی وقتها می بینم ، وقتی اسمی از حوریان بهشتی به زبان می آید ، بعضی زنان حسادت می کنند و حرفهایی می زنند در حالی که بی خبر از دنیای خودشان هستند.
زن ، اگر زن باشد ، اگر ارزش خودش را بداند و جلوه ی مادر بودنش را به نمایش بگذارد ، آنقدر اوج می گیرد که بهشت با تمام حوریانش به کف پایش هم نمی رسند .
زن اگر زن باشد ، آنقدر بالا می رود که هستی را تربیت می کند . مگر نه این است که از دامن زن مرد به معراج رود ؟ مگر نه این است که زن ، مربی زندگی هر انسان تربیت شده ای است ؟
راستی ؛ خواهرم ! آماده ی این وظیفه ی مهم شده ای ؟ آیا به این فکر کرده ای که جامعه در دستان تو ساخته می شود؟آیا آنقدر تربیت شده ای که جامعه ی آینده را بسازی ؟
خواهرم ! اگر امروز ارزش خودت را دانستی و خودت را با سختی ها و حجاب ها هماهنگ کردی ، دنیای فردا را به سمتی می بری که خدا می خواهد. اما اگر ارزش خودت را ندانستی و راهت را کج کردی ، فرداهای زیادی را خراب خواهی کرد.
کلمات کلیدی:
سلامی به سردی روزها و شبهای پاییزی
چقدر زود روزها و شبهای عمر ما می گذرد و ما بی خبر از گذشت آن.شنیده ام وقتی آدمی دستش از دنیا کوتاه می شود ، ناله می کند و التماس که خدایا ! مرا برگردان تا آنچه را نکرده ام بکنم . تا جمع کنم آنچه باید جمع می کردم اما جواب منفی است .حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت قال کلا إنها کلمه هو قائلها ....
وقتی راه باز است چرا عبور نمی کنیم ؟ چرا تا آخرین لحظه انتظار می کشیم ؟به گمان غلط ما هنوز فرصت باقی است اما همیشه آنهایی به پوچی می رسند که انتظار فردا را می کشیدند ؛ مگر فرعون را فراموش کرده ایم که اینطور بی خیال ، می چرخیم و می گردیم ؟ مگر ندیدیم که توبه ی فرعون در آخرین لحظه ی عمرش را نپذیرفتند ؟
چه گفتار زیبایی است در قالب شعر که می گوید :
گرگ اجل یکایک از این گله می برد این گله را نگر که چه آسوده می چرد.
زبان حال من و امثال من است که عمرشان می گذرد و بی خبر از زمان آن می گذرند.هر روز چشم های ما نقش اطلاعیه ای را رصد می کند که "جوان ناکام شاد روان ..." و شاید تاثیر این اطلاعیه یک لحظه ای باشد و یک حرف که " بیچاره جوان بود و از دست رفت!"
شاید لحظه ای که بر من می گذرد ، همان لحظه ی آخری باشد که آن جوان در زمین ، نفس های آخرش را شمارش می کرد . به چه چیزی دل خوش کرده ایم و یا چه کسی به ما اینقدر اطمینان داده است که عمری به وسعت تاریخ داشته باشیم؟
فرصتها همچون ابر ها در گذرند و تو باید از لحظه های خوب ، خوب استفاده کنی و نگذاری که بی ثمر بگذرد .مگر نمی دانیم که هر لحظه ای از عمر من و تو اگر بدون " ذکر خدا " بگذرد ، برایش حسرت ها خواهیم خورد و غصه ها ؟
وسعت عمر من و تو آنقدر کوتاه است که اگر سعادتمند از این دنیا رخت بربندیم و برسیم به جایگاه خود ، خواهیم فهمید که روزی یا نیم روزی بیشتر در این دنیا زیست نکرده ایم . لحظه های عمر من و تو آنقدر ارزشی و بی بدیل است که نمی توان آن را با طلا هم جبران کرد ؛ آخر بارها شنیده ایم که می گویند " وقت طلاست " اما حرف غلطی است .اگر عمرت گذشت ، دیگر با یک کوه طلا هم بر نمی گردد.
همیشه ما را نهی کرده اند از "تسویف " و گفته اند " آنچه امروز از دستت بر می آید را به فردا مینداز" چقدر به امید فردا ، امروزمان را نسیه داده ایم . روزها و شبهایمان را داده ایم و انتظار فردا را کشیده ایم ؟
پیر حقیقت گویی که حقیقت را از زبان اولیای ما یافت چنین گفت:راز نیک بختی آن است که امروز چنان زندگی کنی که گویی آخرین
روز زندگیت است.اگر اینطور عمل کردی ، امروز و فردایت را ساخته ای .
فرموده اند : به گونه ای نماز بخوان که فکر کنی آخرین نمازت است . تصور کن تمام فرصت تو به اندازه ی ادا کردن دو رکعت نماز است ، این دو رکعت را چطور می خوانی ؟ با چه حالی و با چه شوقی؟ باز هم فکرت به دنیا بر می گردد یا اینکه غرق در رحمت خدا می شوی؟
این نا امیدی از فردا ، تو را پربار می کند و دربهای فردا را به روی تو می بندد.
پس خدایا!
امروز فهمیدم که هر لحظه ای با یاد تو رنگ می گیره
فهمیدم که هر لحظه ای که بی تو باشم ، غافلم
خدایا!
امروز به من فهماندی که فرصتت ، بهترین است
با تمام وجود آن را بگیر
خدایا !
در این انتها که ابتدا را فهمیدم مرا برای شروعی دوباره
راهنما باش ...
کلمات کلیدی:
بسم الله الرحمن الرحیم
آسمان چند روزی است تیره و تار شده است و زمین رنگی تازه به خود دیده است .رنگی که با خون حسین رنگ گرفته است و دردی که از ماتم حسین به وجود آمده است .شیعیانی که نامه ها نوشتند که به دیار ما بیا تا پذیرایت باشیم ، وقتی به موعد امتحان رسیدند ، هرچه اندوخته بودند باختند و گمراه شدند .علت این انحراف و گمراهی در کلام سرور و سالار شهیدان دیده می شود آنجا که فرمود : ملئت بطونکم من الحرام "شکمهایتان از حرام پر شده است "
جریان حرام خواری و حرام دوستی ، باعث شد تا حرفهایی که از جان بر می آمد بر جان ننشیند . آخر شنیده ایم که " حرفی که از دل بر آید ناگهان بر دل نشیند " اما در جریان کربلا این واقعیت جواب نداد و علت آن هم پر شدن شکمها از حرام بود.
جدا شدن و دور شدن از حرام آنقدر مهم است که فرموده اند : "دور شدن از یک لقمه حرام ،نزد خدا محبوبتر از خواندن دوهزار رکعت نماز مستحبی است " که البته بی دلیل هم نیست . وقتی یک لقمه حرام تمام بافته ها را پنبه می کند ، جا دارد که جدا شدن از آن ثوابش از دوهزار رکعت نماز مستحبی بالاتر باشد.
شخصی چهل شب برای نماز شب بلند نشد ، پیامی از شیخ حسنعلی نخودکی آن عارف بزرگ دریافت کرد که علت این بی توفیقی تو این است که چهل شب قبل ، غذای فلان شخص را خوردی و همان باعث شد تا چهل شب توفیق شب زنده داری نداشته باشی.
گاهی اوقات این بی تفاوتی ما انسانهاست که به انواع حرام خوری ها مبتلا می شویم و نمی دانیم چگونه از گرفتاری های آن خلاص شویم . آیت الله مشکینی هیچ وقت به خانواده اش اجازه نمی داد هر لقمه ای را بخورند و هر جایی بروند وقتی این مراقبت ایجاد شد دریچه های معرفت الهی در زندگی تک تک افراد خانه باز می شود. نوشته اند کودکی را به خانه ی آیت الله بهاء الدینی آوردند و پس از مدت کمی پسرک چیزهایی می دید از عالم ملکوت که با تسخیر روحی آیت الله بهاء الدینی ، چشم هایش به روی عالم ملکوت بسته شد . وقتی علت آن را پرسیدند ،جواب شنیدند که :نتیجه ی لقمه ی حلال است.
البته خیلی ها به خیال خودشان لقمه ی حرام نمی خورند اما یقین هم ندارند که حلال می خورند علت آن هم استفاده از لقمه های شبهه ناک است . لقمه ی شبهه ناک همان چیزی است که حرام یا حلال بودنش مشخص نیست . مثل لقمه ای که نمی دانی خمسش را داده اند یا خیر . البته بزرگان استفاده از چنین غذایی را حلال می دانند و از نظر شرعی اشکال ندارد اما از نظر اخلاقی ، علمای بزرگوار اخلاق به شدت از استفاده ی لقمه ی شبهه ناک منع می کنند.
در معارف اسلامی چیزی به نام " تقوا " است که دوری از محرمات پایین ترین درجه ی آن است و یکی هم " ورع " که طبق فرموده ی روایات یعنی دوری کردن از چیزهای شبهه ناک است . استفاده از لقمه ی شبهه ناک اگرچه حرام نیست اما اثرات مخرب خودش را دارد و انسان را مدتها از معنویت دور می کند.
به هرحال ، اثرات مخرب لقمه ی حرام به قدری است که نمی شود به حساب آورد شاید در بسیاری از مواقع ، که فرزندان ما درست تربیت نمی شوند علت آن هم همین باشد . و این معنا و مفهوم دقیقا در روایات ما دیده می شود آنجا که امام باقر علیه السلام می فرمایند: "هرگاه انسان مالی از حرام به دست آورد نه حجی از او پذیرفته می شود ، نه عمره ای و نه صله ی رحمی و حتی در ازدواج و زناشویی او تأثیر سوء می گذارد " با وجود این روایت می توان فهمید که بسیاری از زندگی ها چرا از هم پاشیده می شود .
بعید نیست زیاد شدن طلاق ها و جدایی ها بخاطر همین مسأله باشد اما کیست که توجه کند ؟ در تربیت فرزند اگر تاکنون موفق عمل نکرده ایم علتش را باید در لقمه هایی ببینیم که بی حساب وارد شکم خود و خانواده مان می کنیم . پسر شیخ فضل الله نوری آن عالم بزرگوار که با مشروطه مخالفت کرد ، از جمله کسانی بود که برای اعدام شدن پدرش تلاش می کرد.
یکی از بزرگان گفته بود من در زندان به ملاقات مرحوم شیخ فضل الله رفتم و گفتم : این پسر تو ، این آقا زاده ، قانون وراثتش باید خیلی عالی باشد ، چرا اینقدر پست شده که بر علیه شما تلاش می کند و حتی راضی به اعدام شماست ؟
مرحوم شیخ فضل الله نوری فرمودند : بلی ، خودم هم می دانستم و همین ترس را داشتم .سپس فرمودند : این بچه در نجف متولد شد زمانی که او به دنیا آمد مادرش بیمار شد و شیر نداشت .مجبور شدیم دایه ای بگیریم تا به او شیر بدهد . پس از مدتی شیر دادن متوجه شدیم این زن آلوده است . علاوه بر این ناصبی یعنی دشمن امیرالمومنین علیه السلام و دشمن اهل بیت علیهم السلام است.
مرحوم شیخ فضل الله نوری گفته بود : همانجا زنگ خطر برای من زده شد .بعد اتفاقا این پسر کارش به جایی رسید که وقتی پدرش را اعدام کردند ، همراه با مردم نادان در پای دار کف می زد و این پسر ، خود نیز پسری را تحویل جامعه داد که رئیس حزب توده شد.
نتیجه ی خوردن شیر آلوده و مخلوط به حرام یک زن ، آن هم به اندازه ی مدت کوتاهی ،این می شود که پسر، دشمن پدرش می شود. حال ، نتیجه ی حرام خواری عده ای مردم آن هم به اندازه ی یک عمر ، چه از آب در می آید خدا می داند و بس .
همین می شود که وقتی حجت خدا صدایش را به " هل من ناصر ینصرنی " بلند می کند ، حرفش در لشکریان به اصطلاح شیعه ، هیچ اثری نمی گذارد . چرا ؟ فقط به خاطر این " ملئت بطونکم من الحرام " آنها شیعه بودند و سر حجت خدا را از بدن جدا کردند. نمی خواستند اما از بس شکمهایشان از حرام مملو بود ، شد آنچه نباید می شد .
حال ، ما مانده ایم و نسل پاکی از همان امام همام حسین بن علی علیهما السلام . صبح و شب ندبه می کنیم و التماس که یابن الحسن آقاجان ! ما منتظریم تا جمال زهراییت را ببینیم .نکند ما ، همچون شیعیان کوفی، شکمهایمان از حرام مملو باشد و زبانهایمان با حجت خدا . امروز ادعا داریم که آقا بیا ، مبادا فردا که مهدی صاحب الزمان ندای " هل من ناصر ینصرنی " بلند کرد ، در مقابل او صف کشیده باشیم.
امروز اگر خواسته ی او خواسته ی ما باشد ، نهی او نهی ما باشد، عاقبت به خیل یاران با وفایش خواهیم رسید و در رکاب با برکتش به خون خود رنگین خواهیم شد وگرنه می شویم همان شیعیان کوفی و شکمهایی مملو از حرام و سرهای بی گناهی که بالای نیزه رفتند.
کلمات کلیدی:
همیشه و هر جایی حرفی برای گفتن بود ، می شنیدم که می گفتن " مردم چی میگن؟ " وقتی حرفت ، حرف حساب باشه اما قاعده ای برای رد کردنش بلد نباشند با یک قاعده ی پوچ اون رو رد می کنند " مردم چی میگن؟"
میخواستم ازدواج کنم ، با شهریه ی طلبگی ، با خرج و مخارج اقتصادی اما گوشم را پر کرده بودند از اینکه " مردم چی میگن؟"
رفته بودم خواستگاری برای پسری که چشم و دلش پاک بود اما کمی فاصله داشت اما خانواده ی دختر قبول نمی کردند فقط بخاطر دوری راه که " مردم چی میگن؟"
خواستگاری اومد برای دختر کوچکتر و دختر بزرگتر هنوز منتظر بود البته آن هم بر اثر غفلت مادر . مادر گفت : تا دختر بزرگم را ندهم کوچکتر را نمی دهم . گفتم مگر عیبش چیست ؟ گفت : " مردم چی میگن؟"
توی کوچه و خیابان ، بی حیایی موج می زند و تو سرت را پایین می اندازی و راهت را می گیری و می روی که اگر بخواهم نهی از منکر کنم " مردم چی میگن؟ "
به ذهنت خطور می کند که عروسی را باید بزرگ و آبرومند بگیرم که اگر غذایش اینطور نباشد ، اگر میوه اش آن طور نباشد بد می شود . چرا؟ بخاطر اینکه " مردم چی میگن؟ "
مهریه ی دخترش را 350 سکه قرار می دهد . می گویی چرا اینقدر زیاد؟ جواب می دهد : " مردم چی میگن؟"
این روزها همه ی زندگی ما شده حرف مردم و اینکه آنها چه می گویند . مثالهایی که زده شد ، بخش کوچکی است از چیزهایی که ما انسانها گرفتار آن هستیم.
هر وقت می شنیدم که در مقابل حرف حساب من می گفتن " مردم چی میگن؟" خیلی راحت جواب می دادم . به درک بذار هر چی میخوان بگن به من چه .
و این رسم مردم ماست که هدف اصلی و نهایی انسانیت را که همان رسیدن به خداست را گذاشته اند و به حرف این و آن دل خوش شده اند .
همین است که جوان امروز ، دردش را به هیچ کس و هیچ جا نمی تواند بگوید و اینکه کسی را ندارد تا همسفر زندگیش شود چرا ؟ فقط بخاطر اینکه " مردم چی میگن؟"
کلمات کلیدی:
قاعده ساختن برای ما سخت است و گاهی فکر نمی کنیم که این عالم با این وسعتش قواعدی دارد که هر قاعده ای ما را به یک سمت حرکت می دهد .گاهی می شود که یک کار خوب ، جهنم را بهشت می کند و گاهی بهشت را تبدیل به جهنم می سازد.
باید قاعده های زندگی خودمان را خوب بفهمیم و حرکت کنیم . گاهی باید توجه کرد که لقمه ای حرام از لقمه های فراوان دیگری آدمی را دور می کند . این خودش یک قاعده است یعنی ای انسان! حواست را جمع کن اگر به سمت یک حرام رفتی ، از هزاران حلال محروم می شوی اما اگر این یک لقمه را ترک کنی ، هزاران حلال به سمت تو سرازیر می شود.
اینجاست که باید دید ، کدام را انتخاب می کنیم ؟ نقدی را که پر است از لعن و محرومیت یا نسیه ای که فراوان است و با رحمت. این قاعده در سراسر زندگی ما انسانها جاری است اما کمتر کسی به این سود نسیه راضی می شود و از نقد چشم پوشی می کند.
اگر فکر کنیم ، می بینیم که در بیشتر زندگی های ما این قاعده جاری است . اگر از این لقمه بگذری ، اگر از این حرف بگذری ، اگر از این پول بگذری ، اگر از این خشم بگذری ، اگر از این نگاه حرام بگذری ، اگر از این موسیقی حرام بگذری میرسی به آنچه که بالاتر و بزرگتر از نقدی است که در دست داشتی.
آدمی در ذیل همین قواعد الهی است که راه سعادت را می یابد اما با قواعد پوچ و خالی و ساختگی ، راه به جایی نخواهد برد .
همیشه لذت های مادی و دنیایی نقد است و لذت های معنوی و اخروی نسیه . وقتی به نامحرم نگاه کنی ، برایت شیرین است و لذت بخش و البته نقدِ نقد و کیست که از این نقد بگذرد جز آنان که شیرینی و لذت نسیه ی الهی را چشیده باشند؟ همین است که وقتی نگاهت را از حرام دور می کنی ، نسیه ی الهی برایت نقد می شود و لذت عبادت با معبودت را می یابی.
شاید در ظاهر پاداش های الهی نسیه باشد ولی وقتی حرکت کنیم ، خواهیم دید که از هر نقدی ، نقدتر است آنچه فکرش را نمی کردیم .
" وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ" و هر کس از محرمات الهى به خاطر خدا و ترس از او بپرهیزد، و حدود او را نشکند، و حرمت شرایعش را هتک ننموده، به آن عمل کند" یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً" خداى تعالى برایش راه نجاتى از تنگناى مشکلات زندگى فراهم مى کند.
و سعادت دنیایى و آخرتیش را تامین مى کند، و از همسر و مال و هر چیز دیگرى که مایه خوشى زندگى او و پاکى حیاتش باشد، از راهى که خود او احتمالش را هم ندهد و توقعش را نداشته باشد روزى مى فرماید.
پس مؤمن این ترس را به خود راه ندهد که اگر از خدا بترسد و حدود او را محترم بشمارد و به این جهت از آن محرمات کام نگیرد، خوشى زندگیش تامین نشود، و به تنگى معیشت دچار گردد، نه، اینطور نیست، براى اینکه رزق از ناحیه خداى تعالى ضمانت شده و خدا قادر است که از عهده ضمانت خود بر آید.
" وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ"- و کسى که بر خدا توکل کند، از نفس و هواهاى آن، و فرمانهایى که مى دهد، خود را کنار بکشد و اراده خداى سبحان را بر اراده خود مقدم بدارد، و عملى را که خدا از او مى خواهد بر عملى که خودش دوست دارد ترجیح بدهد، و به عبارتى دیگر به دین خدا متدین شود و به احکام او عمل کند.
" فَهُوَ حَسْبُهُ"- چنین کسى خدا کافى و کفیل او خواهد بود، و آن وقت آنچه را که او آرزو کند، خداى تعالى هم همان را برایش مى خواهد، البته آنچه را که او به مقتضاى فطرتش مایه خوشى زندگى و سعادت خود تشخیص مى دهد، نه آنچه را که به گمان کاذبش سعادت و خوشى مى داند.(1)
----------------------------------
(1)ترجمه تفسیر المیزان ، ج19 ص 527
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.