به نام خدا
این روایت از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است، و مجلسی در کتاب «بحار الانوار» ذکر نموده است؛ و چون دستورالعمل جامعی است که از ناحیة آن إمام هُمام نقل شده است، ما در اینجا عین الفاظ و عبارات روایت و به دنبال آن ترجمهاش را بدون اندک تصرّف ذکر مینمائیم تا محبّین و عاشقین سلوک إلی الله از آن متمتّع گردند:
قسمت اول:
کلمات کلیدی: حدیث، عنوان بصری
خدایا...
می دانم تمام لحظه هایم با توست.
می دانم تنها تویی که مرا فراموش نمی کنی. می دانم که اگر بارها فراموشت کنم، ناراحتت کنم و برنجانمت، باز می گویی برگرد. می دانم؛
همه اینها را می دانم، ولی نمی دانم چه کنم؛ نفسم مرا به سویی می کشد و عقلم حرفی دیگر می زند و دلم در این میانه مانده.
خدایا...
تو بگو چه کنم. تو نشانم بده راهی که بهترین است.
خدایا...
می دانم تو همیشه با منی ، ولی تنهایم مگذار؛ یا شاید بهتر باشد بگویم: نگذار تنهایت بگذارم.
خداوندا..
من از تنهایی و برگ ریزان پاییز، من از سردی سرمای زمستان،
من از تنهایی و دنیای بی تو می ترسم.
خداوندا...
من از دوستان بی مقدار، من از همرهان بی احساس،
من از نارفیقی های این دنیا می ترسم.
خداوندا...
من از احساس بیهوده بودن، من از چون حبابِ آب بودن،
من از ماندن چون مرداب می ترسم.
خداوندا...
من ازمرگ محبت، من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک می ترسم.
خداوندا...
من از ماندن می ترسم
خداوندا...
من از رفتن می ترسم
خداوندا...
من از خود نیز می ترسم
خداوندا...
پناهم بده...
بی انصافی نکنید نظر بدید
کلمات کلیدی: مناجات و دعا
عشق به بندگی را در نهادم قرار بده و قلب کوچکم را جایگاه عشق خود کن . تا با عشق تو اوج بگیرم . میخواهم محبوب تو شوم نه بندگانت میخواهم تو عاشق من شوی نه بندگانت میخواهم تو را داشته باشم نه بندگان ضعیف و پوچ تو را میخواهم تو منبع وجودی من باشی نه بندگان حقیری که وابسته به روزگارند مرا عاشق کن و خود عاشق و معشوق من شو
کلمات کلیدی: عشق
شب آخر بود و نمیدانستم که فردا نیست.!
روی پشت بام خوابیده بودیم .
رو به آسمان نگاه می کردیم ...
نفس عمیقی کشید و گفت : هرچی حواله داشتم از امام زمان و امام رضا ،
انجام دادم دیگه باید برم .
نفهمیدم چی می گه
چند لحظه بعد با یه حس خوبی گفت :
می دونی چیه ؟ دعایی که مردم می کنن اشتباهه
میگن : خدایا تا ما رو نیامرزیدی از دنیا مبر
ولی من میگم : خدایا من رو بیامرز و از این دنیا ببر !
تعجب کردم و گفتم آخه چرا ؟
گفت : چون بوی حب دنیا میده
دوستش داشتم ، استاد خوبی بود
فرداش توی راه مشهد به دیار باقی رفت
یاد استاد علی صفایی بزرگ گرامی
کلمات کلیدی: آمرزش، عین صاد - علی صفایی حائری
استادی داشتم که میگفت : ما که هر کسی رو تو حریم خصوصی خودمون راه نمیدیم ،چی شده که حالا خودمون وارد حریم خصوصی خدا شدیم و اینطور در محرمات خدا مچرخیم .
خیلی حرفش موثر بود برام و عجیب که ما آدما دوست نداریم هیچ کسی وارد حریم خصوصیمون بشه پس چی شده که خودمون دست درازی به حریم خصوصی خدا میکنیم .
ما تنها زمانی خدا را با تمام وجود حس می کنیم که غرق دریای بلا شویم ، آنگاه هست که حریم خصوصی خدا را با جان و دل درک می کنیم .
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.