سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

مسافری که به مقصد رسید...!

ســین.میــــم دیدگاه

سلام
 توی یکی از همین روزای خدا بود که ، داشتم می رفتم سمت
کتابخونه ی مدرسه مون ، خدا خواست که برم یه ذره مطالعه کنم
کتاب به دست از تاقم راه افتادم سمت کتابخونه !
نمی دونم چی شد که با خواست خدا یه درس قشنگی از زندگی
ریزه حیوونی گرفتم.
راستش توی دنیا درس برای گرفتن زیاده ولی چشمامون بسته است
بقول امام هفتم : هرچیزی که چشمات ببینه ، توش واسه تو درس عبرته
خب لابد ما آدما غافلیم از این عبرتها ...
به هرحال اون روز غافل نبودم که این لطف نصیبم شد.
همین طور که داشتم می رفتم سمت کتابخونه !
چشمام به یه گوشه ای خیره شد ، چشام یه یه صحنه ی کوچیکو واسم بزرگ کرد
مگه چی دیدی ؟
دیم یه مورچه باری که چند برابر خودش بود رو از زمین برداشت ورفت...
دنبالشو گرفتم خودش رو رسوند به مقصدش
میدونی چی بهم گفت؟
ما که سنگین ترین بار خودمون رو رسوندیم ، شما چکار کردید؟
والله جا خوردم !
شاید حدود یکی دو ساعت گیج بودم...
خلاصه با خودم گفتم:
اینم درس امروز تو ، که اینها رفتند و با هرسختی بار خود را به سر منزل مقصود رساندند
و تو ماندی و پوسیدی و فسیل شدی و هنوز بی حرکتی


کلمات کلیدی: خاطره، داستان، دل نوشته

خضر نبی(ع) و امام حسن(ع)

ســین.میــــم دیدگاه

سوالات خضر نبی(ع) از امام حسن(ع)

حضرت امام جواد (ع) از پدرانشان نقل میفرمایند:
روزى امیرالمؤ منین (ع) به همراه فرزندش ، امام حسن مجتبى(ع) ؛ و نیز سلمان فارسى وارد مسجد شدند و چون در گوشه اى نشستند مردم نزد ایشان جمع شدند ؛ و مردى خوش سیما با البسه ی آراسته ، نیز در میان آنان  نشسته بود.
پس او رو به امیرالمؤ منین  کرد و اظهار داشت : یا امیرالمؤ منین ! مى خواهم سه مسئله از شما سؤ ال نمایم ؟
حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: آنچه مى خواهى سؤ ال کن .
آن مرد گفت : اوّل این که انسان مى خوابد روحش کجا مى رود؟
دوّم آن که انسان چرا و چگونه فراموش مى کند؛ و یا متذکّر مى گردد؟
و سوّمین سؤ ال این است که به چه دلیل و علّتى فرزند شبیه به عمو، یا شبیه به دائى خود مى شود؟
امام علىّ (ع) به فرزند خود امام حسن(ع) اشاره کرد و فرمود: اى ابو محمّد! جواب مسائل این شخص را بیان نما.
فرمودند: جواب اوّلین سؤ الت ، این است که چون خواب انسان را فرا گیرد، روح او در هوا بین زمین و آسمان در حال حرکت ، یا سکون مى باشد تا هنگامى که صاحبش حرکتى کند و بیدار شود؛ پس چنانچه خداى متعال اجازه فرماید روح به کالبد او باز مى گردد؛ وگرنه تا مدّت زمانى معیّن بین روح و جسد فاصله خواهد افتاد.
دوم تذکر و فراموشى ، که چگونه بر انسان عارض مى شود، بدان که قلب انسان همچون ظرفى سرپوشیده است ، پس اگر انسان بر فرستادن صلوات بر محمّد و آل محمّد مداومت نماید، دریچه قلب او باز و روشن مى شود و آنچه بخواهد در سینه اش آشکار و هویدا مى گردد، ولى چنانچه صلوات نفرستد و خوددارى کند، قلبش تاریک مى گردد و فکرش خاموش خواهد ماند.
و امّا جواب سوّمین مسله که گفتى فرزند چگونه شبیه به عمو و یا شبیه به دائى خود مى شود، این است که اگر مرد هنگام زناشوئى و مجامعت ، با آرامش خاطر و بدون اضطراب عمل نماید و نطفه در رحم زن قرار گیرد، فرزند شبیه پدر یا مادر خود خواهد شد.
ولى چنانچه با اضطراب و تشویش زناشوئى و مجامعت انجام پذیرد، فرزند شبیه به عمو یا دائى مى گردد.
پس آن شخص اظهار نمود: من شهادت به یگانگى خداوند داده و مى دهم ، و شهادت بر بعثت حضرت محمّد (ص) داده و مى دهم و همچنین شهادت مى دهم که تو خلیفه و جانشین بر حقّ پیغمبر خدا خواهى بود.
و سپس نام مبارک یکایک ائمّه اطهار (ع) را بر زبان خود جارى ساخت ؛ و شهادت بر امامت آن ها داد و بعد از آن خداحافظى کرد و از مسجد خارج شد.
آن گاه امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام به فرزند خود حضرت امام حسن مجتبى (ع) فرمود: اى ابو فرزندم! به دنبال آن مرد حرکت کن ؛ و برو ببین چه خواهد شد.
حضرت امام حسن مجتبى (ع) اطاعت کرد و به دنبال آن شخص رفت ؛ و پس از بازگشت چنین اظهار داشت : پدرجان ! مرد چون از مسجد خارج شد، ناگهان ناپدید گشت و او را ندیدم .
امام علىّ علیه السلام فرمود: آیا او را شناختى ؟
حضرت مجتبى سلام اللّه علیه اظهار درشت : شما بفرمائید، که چه کسى بود؟
آن گاه امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام فرمود: همانا او  خضر پیغمبر بود.



کلمات کلیدی: داستان، امام حسن(ع)، سوال و جواب

تبسم رسول خدا(ص)

ســین.میــــم دیدگاه

روزی پیامبر اکرم (ص)به طرف آسمان نگاه می کرد ، تبسمی نمود ، شخصی به حضرت گفت : یا رسول الله ما دیدیم به سوی آسمان نگاه کردی و لبخندی بر لبانت نقش بست، علت آن چه بود؟
رسول خدا فرمود: آری !به آسمان نگاه می کردم ، دیدم دو فرشته به زمین می آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزی بنده ی با ایمانی را که هر روز در محل عبادت و نماز مشغول می شد ، بنویسند 
ولی او را در محل نماز خود نیافتند . او در بستر بیماری افتاده بود.
فرشتگان به سوی آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض کردند: ما طبق معمول برای نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ایمان به محل نماز او رفتیم . ولی او را در محل نمازش نیافتیم ، زیرا در بستر بیمار آرمیده بود .
خداوند به فرشتگان فرمود : تا او در بستر بیماری است ،پاداشی را که هر روز برای او هنگامی که در محل نماز و عبادتش بود، می نوشتید ، بنویسید ، برمن است که پاداش اعمال نیک او را تا آن هنگام که در بستر بیماری است ، برایش در نظر بگیرم  



کلمات کلیدی: داستان، پیامبر

خرما!!!!!!!

ســین.میــــم دیدگاه

در ایامی که امیرالمومنین زمامدار کشور اسلام بود ، اغلب به سرکشی بازارها می رفت و گاهی به مردم تذکراتی می داد.
روزی از بازار خرما فروشان گذر می کرد ، دختر بچه ای را دید که گریه می کند، ایستاد وعلت گریه اش را پرسش کرد . او در جواب گفت : آقای من یک درهم داد خرمات بخرم ، از این کاسب خریدم به منزل بردم اما نپسندیدش ، حال آورده ام که پس بدهم کاسب قبول نمی کند .
حضرت به کاسب رمود:این دختر بچه خدمتکار است و از خود اختیار ندارد ، شما خرما را بگیر و پولش را برگردان.
کاسب از جا حرکت کرد و در مقابل کسبه و رهگذرها به دستش به سینه ی علی (ع) زد که او را از جلوی دکانش رد کند
کسانی که ناظر جریان بودند آمدند وبه او گفتند ، چه می کنی این علی بن ابیطالب (ع) است!!
کاسب خود را باخت و رنگش زرد شد ، و فورا خرمای دختر بچه را گرفت وپولش را داد.
سپس به حضرت عرض کرد : ای امیرالمومنین از من راضی باش و مرا ببخش.
حضرت فرمود : چیزی که مرا از تو راضی میکند این است که: روش خود را اصلاح کنی و رعایت اخلاق و ادب را بنمایی


کلمات کلیدی: حضرت علی(ع)، داستان، معصومین(ع)

<      1   2   3      
?بازدید امروز: (75) ، بازدید دیروز: (97) ، کل بازدیدها: (696146)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ