دیشب در کوچه پس کوچه های این شهر راه رفتم
آنقدر دلم گرفت که خواستم گریه کنم ، خواستم نباشم ، خواستم با هستی وداع کنم تا نبینم !
تنها برای دخترانی که ارزش انسانیت را تنها در یافتن boy friend می دانند!
آنقدر دلم گرفت که از خدا می خواستم ، زمین دهان باز کند و مرا ببلعد تا شاهد این جسارتها و جنایت ها نباشم
یعنی راهی که ما در پیش گرفته ایم درست است؟
گذشت آن زمان که مردان غیرت حسینی داشتند و دختران حیا و حجاب زینبی!
اما با این همه هر گاه خبر از دلی با خدا می شنوم ، همه ی این غم ها از دلم پاک می شود.
هرگاه ! دختری با تمام وجود از حجاب خود و ارزش خود دفاع می کند ، انگار مرا زنده کرده است.
آری ! با وجود عروسکهای غربی ، دلخوش به زینب های این عصر هستم که نام زینب را زنده می کنند
کلمات کلیدی: بی حجابی، بی حجابی در تهران، شب های تهران
مرحوم آیت الله بافقی کسی بود که ، با همسر رضا شاه درگیر شد . وقتی همسر و دختر رضا شاه بی حجاب وارد حرم شدند ، این پیر مرد یک تنه قد علم کرد ، عصایش را بالا برد و گفت : از حرم بیرون بروید ، اجازه نمی دهم در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بی حجاب و بدحجاب وارد شود.
در نتیجه ی این اقدام کتک خورد و به شهرری تبعید شد و مدت ها در تبعید به سر برد.
ایشان آن جا هم صاحب نفوذ بودند و بسیاری از مردم گردشان جمع شده بودند. روز رئیس شهربانی نزد ایشان آمد و گفت : رضا شاه مرا فرستاده است ، گفته به آقای بافقی بگو حالا که در تبعید به سر می بری هر چه لازم داری بگو تا برایت مهیا کنم. دستی به سر و وضع زندگی شما بکشیم و از نظر مالی به شما کمک کنیم .
ایشان نگاهی کرد و گفت : هرچه که بخواهم ؟ گفت : بله ، هرچه شما بخواهید .گفت : امروز آفتاب بسیار شدید است، برو تلگرافی بزن و بگو ابری بیاورد در شهرری باران خوبی ببارد.
رئیس شهربانی گفت : آقا ، مسخره می کنید . باران و ابر مگر دست ماست؟ چیزی که دست ماست پول ، طلا و نقره و مسائل دنیوی است ،این که شما فرمودید دست ما نیست. فرمود :برو به اربابت بگو آن کسی که رزق ما را می دهد می فرماید : و فی السماء رزقکم و ما توعدون ؛ رزق ما مقدر است او باید برساند . شما که قدرت یک ابر آوردن را ندارید ، قدرت یک امر و نهی به سحاب را ندارید، شما می خواهید رزق و روزی مرا بدهید؟
ایشان گاهی قم می آمد و به محضر آیت الله بروجردی می رسید . هر وقت مشکل برای شهریه ی طلاب پیش می آمد ایشان می رفت جمکران نماز می خواند و بر می گشت ، مشکل حل بود. تمام شب های چهارشنبه در سرما و گرما می رفت مسجد جمکران نماز می خواند و به این کار مقید بود . می رفت نماز می خواند و شهریه و مسائل دیگر را با خود آقا مطرح می کرد و آقا واسطه می شد و بر می گشت.
کلمات کلیدی: علما، آیت الله بافقی، کشف حجاب، شهریه ی طلاب، مسجد جمکران، حرم حضرت معصومه، رضا شاه، رزق و روزی، بی حجابی، کشف حجاب در حرم
دوستی و همراهی در این دوره از زمان ، کمی مشکل ساز شده است .بطوری که بسیاری از جوانان به وسیله ی عده ای دوست نما به گمراهی کشیده می شوند.
به راستی دست یافتن به دوست و همراه زندگی بسیار مشکل است که علی (علیه السلام) از دست دادن دوست را یک مصیبت بزرگ می دانستند.
با تعریفی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از دوست میکنند شناخت یک دوست تا حدودی برای انسان آسان می شود : ابن عباس گفت در محضر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بودیم. پرسیدند: بهترین همنشینان و دوستان کیست؟
حضرت فرمود:
مَنْ ذَکَّرَکُمْ بِاللَّهِ رُؤْیَتُهُ وَ زادَ کُمْ فِى عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ ذَکَّرَکُمْ بِالْاخِرَةِ عَمَلُهُ
آن کس که دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر دانشتان بیفزاید و رفتارش شما را به یاد آخرت و قیامت بیندازد.
بنا به فرموده ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله)دوست خوب سه ویژگی دارد:
1- دیدار او شما را به یاد خدا اندازد
2- حرف زدنش بر علم شما بیفزاید
3- رفتارش شما را به یاد آخرت و قیامت اندازد
این سه ، راهی است برای اینکه دوستان زندگی خود را محک بزنیم
کلمات کلیدی: یاد خدا، قیامت، دوست واقعی، دوست، دوستان واقعی، همراه، همنشین واقعی، دوست واقعی در اسلام، یاد قیامت
مبارزه با نفس ،کار سخت و دشواری است و هر کسی از عهده ی این امر بر نمی آید . شاید آنان که از این ره آورد جان سالم به در بردند ، نفس را سالم به مقصد رساندند اما جسم و تن خود را از دست دادند تا به این عظمت رسیدند.
یکی از این بزرگان که تنها برای جهاد با نفس جسم و تن خود را از دست داد ، شهید آیت الله شاه آبادی بود . شاگرد امام خمینی و پسر کوچک آیت الله شاه آبادی بزرگ بود ، علت شهادتش مخالفت با هوای نفس بود.
زمان جنگ بود و نامزد انتخابات مجلس شد ، رأی اول تهران را به دست آورد .
خودش می گفت : وقتی خبر موفقیت خود را از رادیو شنیدم ، خیلی خوشحال شدم . به همین خاطر وسایلم را جمع کردم و روانه ی جبهه و جنگ شدم تا آدم شوم و برگردم.و این بود که شهید شاه آبادی رفت و بر نگشت.
اینان از تن و جسم خود گذشتند و یا بقول آیت الله جوادی آملی ، تن باز شدند نه جان باز ،چرا که جان آدمی تا ابد زنده هست و هیچگاه نمی میرد ، این تن و جسم ماست که در معرض بلاها و خطرهاست . باشد که با بلاها و جهاد ها ، شیاطین را فدا کنیم و جان را بسلامت به بارگاه الهی باز گردانیم . انشالله
کلمات کلیدی: خودشناسی، شهدا، توصیه اخلاقی، داستان، دنیا و آخرت، امتحان الهی، علم و عمل، عارفانه، آیت الله جوادی آملی، دست نوشت، یادداشت ها، نفس
داشتم سوم دبیرستان رو می خوندم ، علاقه ی چندانی به درس های کلاسیک نداشتم .
علاقمند به قرآن بودم و همین باعث شد که از دوران کودکی به سمت حفظ قرآن روی بیارم. این اُنس در من جاری بود حتی در دوران دبیرستان هم سعی می کردم روزی حداقل یک جزء از محفوظاتم را مرور کنم . معتقدم همین قرآنی که در وجودم نقش بست و نور را به قلم هدیه داد ، باعث شد تا برای فهم آن به سمت حوزه و طلبگی حرکت کنم.
اُنس با قرآن ، این گنجینه ی خدا دادی ، سعادت دنیا و آخرت را به انسان هدیه می دهد و روح خدا باوری و عشق به خدا را در زندگی جاری می کند ، نور و رحمت را به قلب های مومنین عنایت و انسان را جاری می کند.
اواسط سال سوم دبیرستان بود که فهمیدم در تمام دنیا محیطی همچون حوزه علمیه پیدا نمی کنم. این حرف ، حرف کسانی است که چند صباحی در این محیط نورانی سر کردند و رفتند. یادم هست که استادم حاج آقای اکرمی می فرمود: اوائل طلبگی ما مردمِ اطراف حوزه ، علاقه ی وافری به حوزه ی علمیه داشتند به طوری که می گفتند بادی که از سمت حوزه ی علمیه می وزد ، دل و جان ما را جلا می دهد و دلخوش به این نسیم خنک حوزه هستیم.
مدتی این فرصت پیش آمد تا دوستان و رفقای غیر طلبه را به حوزه ی علمیه آوردم و شب را مهمان حوزه بودند. هر دفعه یکی از این دوستان می گفت: خوشبحال شما طلبه ها چه محیط با صفا و آرامی دارید. راست هم می گفت . خودم به شخصه این معنویت و این آرامش را قشنگ احساس می کنم . مخصوصا وقتی حوزه علمیه خلوت و خالی می شود ، عجب حال مناجاتی به سراغ انسان می آید.
با تمام مشقت ها ، که البته زیاد ندیدم .شاید بشه گفت خانواده ی من با طلبگی موافق بودند و مشکلی نداشتند ، تنها خانواده ی پدری بنده کمی با روحانیت مشکل داشت که با حرف های من کنار می رفتند و دیگر کاری به کار من نداشتند. من هم که روی دیوار حوزه علمیه کلام امام راحل را می دیدم بر قوت و قدرت طلبگی ام افزوده می شد که آن بزرگ مرد تاریخ فرمود : اگر روحانیت نبود ،اسلام هم نمی ماند.
اوائل طلبگی ، ترسی داشتم ، ترس از اینکه مبادا گرسنگی بکشم یا مبادا در زندگی دچار مشکلات مالی شوم و ... اما همان روز اول تیر خلاص را زدند و با دعوت از استاد اخلاقی این مشکل برایم تا همیشه حل شد و دیگر به آن فکر هم نکردم. بگذر از اینکه اوائل طلبگی با شهریه ی 20 هزارتومان در ماه سر می کردم . و هیچ کمبودی هم نداشتم در حالی که از همان اوائل طلبگی دستم را از جیب مبارک پدر و مادر کشیدم بیرون و دیگر از آنها ارتزاق نکردم .
در سال اول طلبگی شاید طلبه ها با شور و اشتیاق خاصی وارد حوزه علمیه می شوند الحمدلله . ولی عده ی زیادی از این ها بعد از یکی دو سال تحصیل از طلبگی زده می شوند و به سمت دیگری حرکت می کنند. این عده که البته کم هم نیستند ، از همان ابتداای طلبگی به هدف خودشان شک دارند و به چپ و راست خود نگاه می کنند.
از همان ابتدا با افکار استاد مرحوم علی صفایی حائری آشنا شدم و این آشنایی خود باعث شد بارم را محکم کنم و تا آخر خط ، مستقیم حرکت کنم .
پ . ن : در پایان قدری هم از الطاف و عنایات مردم به روحانیت یاد می کنم : در بین ما عمامه بسر ها معمولا کسانی که عمامه ی سفید به سر دارند اکثرا با مشکل مواجه هستند ، گاهی فحش های رکیک می شنوند ، گاهی عمامه از سرشان بر می دارند ، گاهی ماشین سوارشان نمی کند و از این قبیل عنایات که البته اجر و قرب این بزرگواران را زیاد می کند .
اما عزیزانی که عمامه ی مشکی به سر می کنند ، در بسیاری از مواقع با احترام و عنایات ویژه ی مردم همراه می شوند ، حتی جوانی که زبانش لحظه ای بیکار نیست با القاب : چاکریم آقاسید ، غلامتیم ، نوکرتیم و از این قبیل توجهات سعی می کنند به اولاد رسول خدا احترام بگذارند . خیلی کم دیده می شود که کسی ، عمامه ی مشکی بر سر داشته باشد و فحش و توهین نثارش کنند .
کلمات کلیدی: طلبگی، خاطره، زندگی، دنیا و آخرت، خریدارها، امام خمینی، دست نوشت، یادداشت ها، کمال انسان، شروع طلبگی، احترام به روحانیت
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.