سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

وقتی عشق معنا می شود....!

ســین.میــــم دیدگاه

 

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی حرف از عشق هست ، به یاد عشق های کاغذی این دوره زمانه می افتیم و از حقیقت عشق یا خبری نداریم و یا اینکه اعتقادی نداریم. اما در بحبوحه ی این روزگار سخت و تنگ که عشق ها رنگی از عشق ندارند و تنها هوی و هوس نقش آن را بازی می کنند ، می خواهم حرف از عشق بزنم . عشقی که ناب بود و خالص و رنگش رنگ واقعی عشق بود نه هوی و هوس . آری عشق را باید از زهرا و علی (علیهما السلام) آموخت . آنان که عشق را اینگونه معنا کردند : عشق ، آن عشقی است که ما را به محبوب و معشوق هستی ؛ پروردگار مهربان برساند. و غیر از این همه پوچ است و هیچ .

روایتی از این عشق بازی ناب را برای فهمیدن انتخاب کردم تا شاید راهنمای سعادت و خوشبختی ما در زندگی باشد. که این است عشق نه هوس بازی های ما در زندگی :

روزی حضرت زهرا سلام الله علیها بیمار شده بود ، علی علیه السلام نزد آن حضرت آمد و گفت : ای فاطمه ، از شیرینی های دنیا چه میل داری ؟

گفت : ای علی ، من اناری می خواهم .
حضرت قدری فکر کرد . چون چیزی با خود نداشت ، از جا حرکت کرد و به بازار رفت ، درهمی قرض کرد و اناری با آن خرید و به سوی منزل حرکت کرد . در بین راه مرد مریض غریب و نا آشنایی را کنار خیابان دید. حضرت ایستاد و فرمود : ای پیرمرد ، دلت چه می خواهد ؟
پاسخ داد : ای علی، هم اکنون پنج روز است که در اینجا افتاده ام . مردم از کنارم عبور می کنند و توجهی به من نمی کنند . دلم انار می خواهد.

حضرت لحظه ای با خود اندیشید : یک انار برای فاطمه خریده ام ، اگر آن را به این مستمند بدهم ،فاطمه از انار محروم خواهد شد و اگر به او ندهم ، با فرمایش خداوند که فرمود : (( وَ اَمَا السَائِلَ فَلا تَنهَر )) مخالفت ورزیده ام و حضرت رسول صلی الله علیه و آله  نیز فرموده است : ((سائل را هرچند بر بالای اسب نشسته است رد نکنید)).

پس انار را شکسته به آن پیرمرد خورانید و بلافاصله بهبود یافت و در همان حال فاطمه سلام الله علیها نیز بهبود یافت. علی علیه السلام در حالی که از فاطمه شرمنده بود ، وارد منزل شد. چشم حضرت زهرا سلام الله علیها که به او افتاد ، از جا حرکت کرد و علی علیه السلام را در آغوش گرفت و فرمود : چرا اندوهناکی ؟ سوگند به عزت و شکوه خداوند همین که انار را به آن پیرمرد دادی ، هوس و میل به انار از دلم رفت.

علی علیه السلام از سخنان فاطمه علیها السلام شاد شد. در این هنگام مردی از راه رسید و حلقه ی در را کوبید . حضرت پرسید : کیستی ؟
پاسخ داد : من سلمان فارسی هستم .
سلمان طبقی سر پوشیده آورده بود که آن را پیش روی حضرت گذاشت . پرسید : در طبق چیست ؟
جواب داد : از خداوند برای رسولش و از رسولش برای تو .

حضرت سرپوش از روی طبق برداشت ، نُه دانه انار در آن بود . فرمود : ای سلمان ، اگر این انار ها برای من بود ، می بایست ده عدد باشد ، زیرا خداوند فرموده است ((مَن جَاء بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ اَمثَالِها )) هرکس کار نیکی انجام دهد ، برای او ده مقابلش خواهد بود.
سلمان خندید و یک انار از آستین خود بیرون آورد و آن را در طبق گذاشت و گفت : ای علی ، به خدا سوگند ده تا بود ، لکن خواستم بدین وسیله تو را بیازمایم .

 

 

 

 

درة الناصحین


کلمات کلیدی: عشق، حضرت علی(ع)، حضرت فاطمه(س)، زن، داستان، محبت

?بازدید امروز: (72) ، بازدید دیروز: (103) ، کل بازدیدها: (697441)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ