من جوانى را سراغ داشتم سخت وابسته ى لباس و قیافه اش بود، حتى وسواسى داشت که پارچه اش از کجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان.
براى دوستى با او همین بس که از لباسش و اتویش و قیافه اش تحسین کنى و یا از طرز تهیه ى آن بپرسى. او عاشق ظاهر سازى و سر و وضع مرتب بود و به این خاطر از خیلى ها بریده بود تا اینکه عشقى بزرگتر در دلش ریخت و با دخترى آشنا شد و با هم سفرى کردند و در راه تصادفى.
جوانک در آن لحظه ى بحرانى از رنجهاى خودش فارغ بود و خودش را فراموش کرده بود و به محبوبه اش مى اندیشید و سخت به او مشغول بود.
او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباسهایش را پاره مى کرد و زخمها را مى بست و راستى سرخوش بود که خطرى پیش نیامده است.
هنگامى که عشقى بزرگتر دل را بگیرد، عشقهاى کوچکتر نردبان آن خواهند بود
---------------------------------------------------------
مسؤولیت و سازندگى ج 1، ص 41، انتشارات لیلة القدر
کلمات کلیدی: عشق، جوان، عاشقی، عشق برتر، عشق بزرگ، جوان و عاشقی، استاد صفائی، آیه های سبز، بهترین، عشق کوچک
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز خبری فکرم رو مشغول کرد. توی سایتها که نگاه می کردم دیدم یه عده از زنان اکراینی برای اعتراض به خانم های محجبه ی شرکت کننده در المپیک ، بصورت عریان با حجاب مخالفت کردند. بنظر میرسه تمام حرفشون این هست که حجاب یه جورایی نامردی در حق زنان هست. یعنی فکر می کنند حجاب آزادی زن رو سلب می کنه.
این طرز فکر از مدتها پیش توی ایران ما هم افتاده و متأسفانه این افراد با این طرز فکر به دنبال راه حل هم نمی گردند و نمی خواهند با حقیقت و مفهوم حجاب روبرو شوند. از نظر اسلام عزیز ، حجاب فوایدی دارد که مهم ترین آنها مربوط به زن می شود. یعنی زن با داشتن حجاب به یک نوع عظمت و بلندی مقامی می رسد که هیچ کس ، توانایی توهین کردن و جسارت کردن به مقام یک زن را ندارد.
در دوره ی ما به وضوح دیده می شود که حتی ، جوانانی که رذالت از سر تا پایشان می ریزد هم ، وقتی زن چادری و محجبه ای را می بینند ، کوچکترین اهانتی نمی کنند در حالی که اگر همین جوان دختری را با حالت زننده ببیند علاوه بر اینکه توهین ها و جسارت ها به مقامش می کند ، او را به فساد و گناه دعوت می کند. طبق این نظر می بینیم که زن ، با حجاب خود عظمت و وقاری را که خدا به او داده است را حفظ می کند و بدون حجاب ، بازیچه ی دست هوسرانان هست و جز این ثمره ای نخواهد داشت.
از اینها که بگذریم ، با مروری دوباره به جامعه خواهیم دید که حتی پسرانی که روزانه با دخترانی چند رفیق می شوند و بقولی girl friend می گیرند هم حاضر نیستند با یک دختر بی حجاب و بی حیا ازدواج کنند. و تمام تلاششان را می کنند تا زنی با حیا انتخاب کنند.
حرف هایم را خلاصه کنم ، بیچارگی و بدبختی یک زن زمانی است که فکر می کند حجاب ، غل و زنجیری است که او را از فعالیت در جامعه منع می کند . کجایند آن زنان بی حیای اکراینی که حجاب را مانع آزادی می دانند تا ببینند که دختران ما ، رنگ چادر خود را به هیچ وجه با این رنگ ها عوض نمی کنند و ارثیه ی زهرای مرضیه را به فسادها و بی ارزشی ها نمی فروشند.
آری ! زهرا (سلام الله علیها) بانوی نمونه ی هستی ، حجاب را زیباترین جلوه ی هستی برای یک زن می دانست و آرزویش این بود که ، مبادا با نامحرمی ، رو در رو شوم. دختران ما ، حجاب را ارثیه ی زهرای اطهر می دانند و این مهر عنایت حضرت حق را مخصوص فرشتگان زمینی می دانند.
کلمات کلیدی: جوان، هدف شناسی، فضیلت های انسانی، حضرت فاطمه(س)، زن، خریدارها، حجاب، حجاب و عفاف، دست نوشت، یادداشت ها، علامت فرشتگان، زیبایی زن
بسم الله الرحمن الرحیم
می گفت : بیچاره تویی که محبت خدا تو را پر نمی کند ، چگونه می خواهی محبت غیر او تو را سرشار کند. حرفش با جوانی بود که فکر می کرد زندگی با دخترکی که هیچ وقت بدستش نیاورده چقدر برایش مفید هست. فکر می کرد دچار یک شکست عشقی شده است و زندگی ارزشی برایش ندارد.
خطابش تنها آن جوان نبود که حقیقت را رها کرده بود و به مجاز چسپیده بود .غصه ی این جوان را که شنیدم بیاد داستان افتادم که می گفت :
جوانی ، عاشق دختر پادشاه شد،که البته عشق نبود که توهمی برایش پیدا شده بود. می گفت تنها همین دختر .
از اقوام مادرش کسی بود که وزیر پادشاه بود . صدایش زدند و گفتند : این جوان عاشق دختر پادشاه شده .
وزیر که زیرک بود و با هوش گفت : تنها یک راه برای رسیدن به هدفت وجود دارد و آن اینکه در غاری بیتوته کنی و سخت مشغول عبادت شوی تا برای حاجتی پادشاه را به خدمت تو آورم.
مدتها گذشت تا اینکه پس از چهل روز صدایی به گوش جوان رسید. پادشاه بود . اجازه ی ورود به درون غار را داشت. جوان اجازه داد و پادشاه با آن خدم و هشم وارد غار شد.
حرفها رد و بدل شد و به اینجا رسید که وزیر با هوش به پادشاه پیشنهادی داد : ای پادشاه ! مگر برای صبیه ی تان بدنبال شوهری لایق و با خدا نیستی ؟ پادشاه گفت : چطور ؟ وزیر جواب داد : این جوان هم مستجاب الدعوه هست و هم لایق و با خدا ....
گذشت تا اینکه همه چیز درست شد و پادشاه و دخترک همه قبول کردند.جوان به فکر فرو رفت و بعد از لحظه ای گفت : من این دختر را نمی خواهم. همه تعجب کردند. وزیر زیر گوش پسرک گفت: می دانی با چه زحمتی این راه را برایت رفتم ؟ حال چرا زحمات مرا خراب می کنی ؟
جوان جواب داد : چهل روز خدا را خواندم برای خواسته ی خود ،که این شد حاصلش . اگر در این مدت خدا را برای خودش و فقط بخاطر خودش می خواندم ،چه می کرد و چه می داد؟؟؟
کلمات کلیدی: عشق، جوان، داستان، عین صاد - علی صفایی حائری، بندگی، دست نوشت، یادداشت ها، عاشق، عبادت ریایی، ریا، دختر پادشاه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام . این نوشته صرفا جهت اطلاع ِ نَفْسهایی است که عمری سر در لاک غفلت کرده اند و آیات و نداهای رحمانی هنوز بیدارشان نکرده است. از جمله ی آن نفس ها این وجود حقیر است. و اما وقتی ساعتها و روزها را آرام به بهای هیچ و پوچ می فروشیم تازه به حقارت خودمان پی می بریم. وقتی لذت زندگیمان تنها شمارش آمار وبلاگ هست ، وقتی هدف از زنده بودن و زندگی کردن تنها بودن است و بودن ، نه شدن ؛ وقتی ثانیه ها ، ساعتها و روزها هیچ فرقی برایمان ندارد؛ تازه می فهمیم از این خانه ی وسیع و گسترده ی وجود ، تنها اکتفا به مستراحش کرده ایم و بس.
راستی ارزش ما این است ؟؟؟ این است آن عظمت انسانی که خدا در عظمتش فرمود : فَتَبَارَکَ اللهُ اَحسَنُ الخَالِقین؟؟؟نه ، هستی بزرگتر از این یافته های من است و انسان پس از هزاران سال هنوز که هنوز است ناشناخته است. ارزش فرصت ها و زمان هایی را که با طلا هم نمی توان بدست آورد را ندانستیم و شاید تا آخر نخواهیم دانست. حرفهای من به این سطرها خلاصه نمی شود که هستی و وجودی با این عظمت هیچ گاه به ارزش خود پی نخواهد برد.
علی(علیه السلام) با اینکه لحظه لحظه و تمام سرمایه های خود را به کار انداخت اما در آخر فریاد :آه مِن قِلَّةِ الزَاد و بُعدِ الطَّریق سر داد و از هستی گذشت. او علی بود که داغ کم و اندک بودن توشه زجرش می داد و این مائیم که عمر محدود خود را محدود ِ محدودها کرده ایم و نه تنها غصه ای نداریم که خوشحالیم از حال خود . خوشحالیم از اینکه خودمان را داده ایم و چند بارک الله و چند تا خانه و چندتا ماشین و چند تا فلان و فلان گرفته ایم و فرار هم می کنیم که نکند طرف معامله را بهم بزند.
این خریدارها از دلم گرفته تا دل مردم تا جلوه های دنیا و وسوسه های دشمن همه شان پیسی گرفته اند و چیزی ندارند . مرا زیاد نمی کنند ، خودشان زیاد می شوند و از من می ربایند و شاهکارشان اینکه فکر و محاسبه ی من را چنان مشغول کرده اند که نمی فهمم چقدر بوده ام و چقدر باخته ام. خلاصه ی کلام اینکه غافلیم ؛ غافل از اینکه اینها قیمت یک لحظه ی ما نیست. چی می گویم ! نه اینها که تمام الماس ها و نفت ها و طلاها و نقره ها و تمام زمین و حتی بهشت قیمت یک لحظه ی ما نیست. ما در یک لحظه می توانستیم بیش از زمین و بیش از بهشت بدست بیاوریم می توانیم به رضوان و لقاء دست بیابیم.
این حرفها حرفهای من نیست که از لبی بیرون آید و بر گوشی نشیند. این حرفها ، سوز و گداز عمری است که اگر دیر حرکت کنیم از دست می دهیم.خدا رحمتش کند آن مرد با عظمت را که عشق را اینگونه تفسیر کرد(علی صفایی حائری - عین صاد)
وَ مَا هَذِهِ الحَیَاتُ الدُنیَا إلا لَهوٌ وَلَعِبٌ وَ إنَّ الدَّارَ الاخِرَةَ لَهِی الحَیَوان لَو کانُوا یَعلَمُون(عنکبوت 64)
این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازیچه نیست و اگربدانند ، زندگی حقیقی همان سرای آخرت است
کلمات کلیدی: جوان، هدف شناسی، اخلاقی، مراقبه، معرفت، خودشناسی، طلبگی، توصیه اخلاقی، سیر و سلوک، عین صاد - علی صفایی حائری، دست نوشت، یادداشت ها
بسم الله الرحمن الرحیم
یاد پسری افتادم که بقول خودش شکست عشقی خورده بود. هفت سال به عشق دختری چرخیده بود و یک باره معشوقه اش را از دست داد. یعنی عشقش فقط یک طرفه بود و دخترک بی خبر از دلی عاشق بود .
به هوای او صبح را به شب می رساند. مدتها گرفتارش شده بود. با خودم گفتم شاید یافته های من درد این بی نوا را هم دوایی شود. من راهش را یافته بودم ، برای خود ، اما دارویی بود که خدا برای همه همین نسخه را داده بود.
گفتم: اگر به حرف من گوش بدی ، یا به عشقت میرسی یا از این درماندگی راحت میشی. مشتاق شنیدن بود ، دیدم که وجودش پر از غم و غصه هست و حسرت عشق ، یکسال او را از پای انداخته بود.
گفتم : هر وقت حال من ، مثل تو می شود ؛ خلوتی با محبوب حقیقی آرامش روح من است. خلوتی که در دل شب می توان پیدا کرد. راستی اگر توان بیدار شدن را نداری ، قبل از خواب با نمازی خلوتت را انجام بده . چون حرف ، تصویری از نصیحت داشت ؛ چند شبی فقط شنید و حرکت نکرد تا اینکه با خودش گفت : راه ها را یکی یکی پشت سر گذاشتم ، این را هم می روم .
چند شبی از من دور شد ، تا شبی با حالی تازه پیدایش کردم : اخوی کجا رفتی ؟ چرا دیگه دیده نمیشی ؟ .
آقا سید نسخه ات همه ی دردها یکساله ام رو خوب کرد.
نکته : راستی که درد او چیز دیگری بود اما اشتباه فکر می کرد. دیدم و می بینم دختران وپسرانی را که جهت عشقشان را گم کرده اند . کاش خار و خاشاک این راه را باور می کردند و عشق را در هر جایی خرج نمی کردند.
کلمات کلیدی: عشق، جوان، زن، داستان، یاد خدا، نماز شب، دست نوشت
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.