سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

جریمه نفس

فاطمه خانم دیدگاه

سلام
با هم قرار گذاشته بودیم حالا که مشغله کاری و درسیمون زیاد شده و نمی تونیم تند تند همدیگه رو ببینیم، حداقل هر روز بهم پیامک بدیم یا تماسی داشته باشیم تا مبادا دست روزگار کاری کنه که باعث فراموشی بشیم..

چند روزی بود هر چی تماس می گرفتم به گوشی دوستم خاموش بود، اول به خیال اینکه باتری تموم کرده یا جلسه ای هست و یا خیلی چیزای دیگه نسبت به این خاموشی بی تفاوت بودم اما دیدم داره تعداد روزا زیاد میشه و روز به روز منم نگران تر..

خلاصه طاقتم تموم شد و گوشی تلفن رو برداشتم و یه زنگ زدم خونشون، بعد از احوال پرسی و سلام علیک با مامانش،ازش تقاضا کردم تا گوشی رو بده دوستم.چند ثانیه ای با صدای موزیک پشت خط منتظر بودم، موزیک قطع شد، الو، سلام...

سریع گفتم چه سلامی چه علیکی؟! بابا با معرفت این بود قول و قراری که با هم بسته بودیم؟! نمیگی نگرانت میشم؟! هیچ معلومه این چند روز کجا بودی؟! اصلا چرا گوشیتو خاموش کردی؟؟؟!

بیچاره دوستم می دونست که خیلی نگران بودم به همین خاطر هیچی نگفت تا حسابی خودمو با این سوالا و حرفا خالی کنم. بعدش گفت: تموم شد؟ حالا اجازی میدی برات توضیح بدم؟ زودتر بگو که میخام  دلیل این کاراتو بفهمم...

گفت: یادته وقتی مهدکودک بودیم بخاطر دعوا با بچه ها، مربی جریممون می کرد و نمی گذاشت سرسره سوار شیم و ابتدایی وقتی یه غلط املایی داشتیم، معلم جریممون می کرد 10 بار از روش بنویسیم و خیلی جریمه های دیگه که تا حالا داشتیم...

گفتم که چی؟ حالا اینا چه ربطی به اون موقع ها داره؟؟ گفت: بچه ی بی طاقت صبر کن تا ادامه بدم، و گفت: چند روز پیش داشتم یه مطالبی رو می خوندم که به چیز جالب و قابل تاملی برخوردم، برات ایمیل کردم تا تو هم بخونیش. این بود:

آیت الله صافی گلپایگانی می فرماید:
آیت الله بروجردی برای خشم خود، نذر کرده بودند که اگر بعد از این عصبانی شوند، یک سال روزه بگیرند.اتفاقا یک بار هم عصبانی شده بودند، از این رو تمام سال را غیر از روزهایی که حرام بود روزه گرفتند...

و گفت: با خودم گفتم من که نمی تونم از این جریمه ها واسه خودم بنویسیم تا دیگه مرتکب اشتباهی نشم، اما می تونم از جریمه هایی شروع کنم که برام آسون تره. و تصمیم گرفتم که واسه هر کار اشتباهی که انجام میدم به مدت یه هفته گوشی موبایلم رو که یه جورایی به جونم بنده خاموشش کنم تا یاد بگیرم دیگه اون اشتباهو مرتکب نشم.

آره قبول دارم بایستی خبرت می کردم اما فرصت نشد، ایشاالله فردا دیگه روشنش میکنم و امیدوارم که دیگه خطا نرم  تا مجبورم نشم از این جریمه ها داشته باشم..

حرفاش که تموم شد خداحافظی کردم و سریع رفتم ایمیلو باز کردم و با خودم گفتم خوش بحالش که تونسته به نفسش غلبه کنه.این مطلبو گفتم تا شاید ما هم بتونیم با انجام چنین کاری خودمونو پاک سازی و آماده سربازی آقا امام زمون کنیم...

سیاه مشق: فاطمه


من الله توفیق

 


کلمات کلیدی:

عهد و میثاقی ابدی..

فاطمه خانم دیدگاه

 

اللَّهُمَّ اغْفِر لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تَحبِسُ الدُّعاءَ  
 (
خدایا ببخش آن گناهانی را که مانع قبول دعاهایم می‏شود)

قبل از امدن ماه مهمونی خدا چند روزی بود که روزشماری میکردم تا ماه رمضان برسه، نمی دونم چی باعث شده بود که  دیگه تاب تحمل نداشتم.شاید بخار این بود که احساس می کردم اگه این ماه برسه همه بدی ها برای مدتی کنار گذاشته میشن، فکر می کردم داخل این ماه اصلا ابلیس و نفس اماره جرات دعوت به خطا و وسوسه رو در ما ندارن..

روزهایی که عبورشون هر لحظه خبر از گذشت عمر میدادن به سرعت سپری شدن. عمر و جوانی که به خوبی ازش استفاده نکردم، روزهایی که میشد بهترین بنده خدا باشم و نبودم، گذشت و گذشت و رمضان رسید، روزهای اول پر از ذوق و شوق بودم، با بچه ها مسجد می رفتیم، سفره های افطاری پهن می کردیم، برا شب های احیا برنامه می ریختیم..

اما هر یک روزی که برای سحر بیدار میشم از خودم شرم میکنم، شرم از گناهام از خبط و خطاهام، از اینکه داریم به شب های قدر نزدیک میشیم و من هیچ قدر و منزلتی ندارم، فکر کردن به اینکه مبادا خدا ازم دلگیر باشه آتیشم میزن، باورش برام سخته که مبادا باز شب قدر توبه کنم و دوباره توبه بشکنم و بشم مثال این جمله ابلیس که در حج میگفت: این آدما رو دیدی که الان بهم سنگ میزنن؟! همین که برسن کشورشون بهم زنگ میزنن..

خدایا خوب به یاد دارم شبهای جمعه ای رو که دعوتم می کردی میون خوبات تا کمیل بخونم، بارها العفو العفو زمزمه کردم، گفتم که خدایا ظلمتو نفسی، خدا جونم به خودم ظلم کردم،ارحم ضعف بدنی،اما خدا باز به تو امید دارم که ببخشیم، من از تاریکی قبر و عذاب دوزخ میترسم. خدایاهر صبح با زمزمه دعای عهد روزمو شروع کردم..اما خدایا تو همون روزا خیلی بهت بدی کردم، خیلی جاها فراموشت کردم و به عهد وفا نکردم..

اما این بار میخام در شب های قدر یه جور دیگه ناله کنم، یه جور دیگه العفو بگم، یه جور دیگه قران به سر بذارم و بک یا الله بک یا الله بگم، این بار میخام باهات عهد و میثاق ابدی بندگی رو ببندم. پس خدایا یه بار دیگه منو ببخش و اجازه بده پاک بودن رو تجربه کنم، اجازه بده عاشقی واقعی رو در بودن با خودت حس کنم. این بار اجازه نده تا با امده گناه ازت دور بشم، میخام خودت از مرداب گناهانم نجاتم بدی.

بار الها تو خود میدانی که چقدر مشتاق دیدارت هستم، پس خدایی کن و دستم را رها نکن

سیاه مشق: فاطمه


کلمات کلیدی:

اگر صدبار توبه شکستی، باز آی..

فاطمه خانم دیدگاه

سلام
تا حالا به این فکر کردی که چقد خوبه وقتی آدم میشه بیاد پشت میزش بشینه و بدون کاغذ و قلم، فقط با فشار دادن چند دکمه شروع کنه به نوشتن کنه
یه صفحه ای جلوت میاد که انتها نداره و یه خودکاری داری که رنگش تموم نمیشه
یه جورایی مثل حرف زدن با خداته، هر لحظه که اراده کنی و هر چی که دل تنگت بخاد میتونی به زبون بیاری و با خدات شروع به حرف زدن کنی، چرا که اون هواتو داره و بینا و شنواست


امام صادق (علیه السلام) مى فرماید:

 
«سمیع بصیر، أى سمیع بلا حاجة، و بصیر بلا آلة، بل یسمع بنفسه و یُبصر بنفسه»
یعنى: «خدا شنوا و بینا است، شنوا است بدون دستگاه شنوایى، و بینا است بدون ادوات حسى، بلکه بالذات مى شنود و مى بیند»

اما بعضی ها فکر میکنن که برای حرف زدن با خالقش حتما باید شرایط خاصی باشه،با وضو باشه، رو به قبله باشه، پنج شنبه باشه، داخل امام زاده باشه، دعا دعای کمیل باشه...
درسته که با اون شرایط آدم حس بهتری داره، اما گاهی اوقات آدم یهو دلش میگیره، دلش هوای یکی رو میکنه که پیشش باشه تا باهاش حرف بزنه و سبک بشه، یکی باشه که خیلی بهش نزدیک باشه

دوست نزدیکتر از من به من است          وین عجبتر که من از وی دورم!
چکنم با که توانگفت که دوست                   در کنار من و من مهجورم!

باید باور کنیم که خدا پیش ماست اما این گناهای زیاده که باعث مخفی بودن خدا ازما شده
از حضرت کاظم‏علیه السلام پرسیده شد: چرا خداوند از مردم پنهان و پوشیده است. آنحضرت مى‏فرمود:
 
" انّ الحجاب عن الخلق لکثره ذنوبهم"
پس بیایید ما هم یه فرصت دیگه به خودمون بدیم و توبه کنیم
جوری بشیم که اگه یه چشم به هم زدن از خدا غافل شدیم،دل تنگش بشیم
حضرت علی (ع) می فرمایند : در تمام قرآن آیه اى وسیعتر از این آیه نیست .

* قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم، لا تقنطو من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمعیا انه هو الغفور الرحیم ( زمر53) *
ای پیامبر بگو : (( ای یندگانم که بر نفس خود ستم کردید (گناه کردید) و در آن اسراف نمودید، از رحمت خدا ناامید مباشید، که خداوند همه گناهان را میبخشد، زیرا بسیار امرزنده مهربان است.

التماس دعا
سیاه مشق: فاطمه
برگزیده مجله



کلمات کلیدی:

زن، امانتی دستِ شوهر

فاطمه خانم دیدگاه


مشتاق توام با همه جوری و جفایی   محبوب منی با همه جرمی و خطایی


سلام. یه ساختمون بود که متعلق به امام جمعه شهر بود، لطف کرده بودن و یه اتاق از چندین اتاقشو به ما داده بودن تا جلسه هامون رو اونجا برگزار کنیم.اتاق ما در طبقه همکف بود و سه اتاق دیگه هم اونجا بنا بود. یکی از اون اتاق ها شورای حل اختلاف خانواده بود...

فکر کنم شما هم مثل من این جمله ها رو زیاد شنیدید که میگن: زن و مرد دعوا کنند و ابلهان باور کنند. دعوا نمک زندگیه و غیره..آره شاید این حرفا درست باشن، شاید راسته که هیچ چیز بدون نمک مزه نمیده، اما اگه قراره این نمک های کم تبدیل به شوری ها و آشوب های بزرگتر بشه، میخام که اصلا وجود نداشته باشه، بذار زندگی بی نمک باشه اما با آرامش باشه...

بارها شده که داخل جلسه بودیم و با صدای افرادی که داخل اتاق بغل داشتن جرو بحث می کردن رشته کلام از دستمون خارج شده و بایستی چند دقیقه ای صبر کنیم تا صداها بیاد پایین، و در طول این چند دقیقه واقعا شاهد حرف ها و بحث هایی بودیم که گاهی خندم می گرفت اما جرات خنده نداشتم چون مثلا دعوا بوده و داخل دعوا که حلوا خیرات نمی کنند...

مثلا صدا میومد که خانمه میگفت: این شوهر من رفته واسه خواهر کوچیکش( خواهره یتیم بود) که تولدش بوده یه اسپره گرفته ولی واسه من نخریده ( حالا تولد این نبوده و نمی دونم چرا این انتظارو داشته؟؟ ). یا آقاهه می گفت: چرا وقتی امدم خونه غذا آماده نبوده؟؟
واقعا شما بگید این حرفا چیه که اینا بیان میکنن؟ اصلا چطور خودشون خندشون نمی گیره؟ اینا هم شد دلیل برای طلاق و جدایی؟؟

بیچاره اونایی که بچه کوچیک هم داشتن.من موندم اینا چرا موقع انتخاب حواسشون رو جمع نکردن تا الان بیخودی تقصیرو نندازن سر اینکه من اون موقع حواسم نبود، نمی دونستم که این اقا یا این خانم این جور آدمیه...

حالا از اینا بدتر متاسفانه بعضی روزا صدا میومد که خانمه گریه می کرد و می گفت: اره منو میزنه، انگاری برده آورده تو خونش، از صبح تا شب بشور و بپز، آقا از سر کار میاد و خسته است، فکر می کنه باید دغ دلی کار و کسبشو سر من دربیاره، اصلا انگار یادش رفته من یه روزایی عروس آرزوهاش بودم، مگه من کیسه بکس این آقا شدم...اشکام اجازه نمی داد داخل ساختمون بمونم و میزدم بیرون.

چند دقیقه ای که می رفتم بیرون تا اوضاع آروم تر بشه، همش فکر می کردم این چه زندگیه؟ اگه قراره آدم از خونه باباش که کم تر از گل بهش نمی گفتن بره خونه شوهر و اونجا هم این جور باهاش رفتار بشه، معذرت اما میخام که صدسال ازدواج نکنه، تازه وقتی ازشون بپرسی خب چرا زن گرفتی میگه خب سنت پیامبره، خاستم دینم کامل بشه..

اون لحظه که اینارو در برابر مسئول پرونده بیان میکنه، دلم میخاد برم جلو و بگم: آقای مثلا با دین و ایمون، تویی که دم از دین خدا و پیامبرش میزنی، چرا فقط اینارو از سنت پیامبر یاد گرفتی؟ چرا نمیگی که ائمه گفتن زن امانتی هست دست تو؟ چرا نمیگی من با هزارتا وعده و وعید این دخترو از خونشون بردم تا خوشبختش کنم اما الان...

مگه تو اینارو یادت رفته که:
امام علی"ع" :
ان النساء عند الرجال لا یملکن لا نفسهن ضرا و لا نفعا و انهن امانه الله عندکم فلا تضاروهن و لا تعضلوهن
زنان در نزد مردان صاحب سود و زیانی نیستند،آنان امانت خدا نزد شما هستند، به ایشان زیان نرسانید و بر ایشان سخت مگیرید. مستدرک الوسائل / 16622

پیامبر"ص" : لَیسَ مِنَّا مَن یُحَقِّرُ الأمانَةَ حتّی یَستَهلِکَها إذَا اسْتَودَعَها
از ما نیست کسى که امانت را بی‌اهمیت شمرد و از آن مواظبت نکند و در معرض تلف شدن قرار دهد. بحار الأنوار، ج 71، ص 172

 

امام صادق"ع" :اتقوا الله فی الضعیفین یعنی بذلک الیتمم و النساء
هراسید از خداوند در مورد دو ضعیف، آن دو عبارتند از: یتیمان و زنان. وسائل الشیعة / 25325

و کلام آخر:
خداوند متعال هدف ازدواج را رسیدن به آرامش قرار داده است ، آرامشی که بیش از هر چیز دیگری برای زندگی انسان لازم است و همانگونه که انسان نمی تواند بدون اکسیژن به حیات خویش ادامه دهد ، نمی تواند بدون آرامش زندگی کند و اگر هم بتواند بدون آرامش زندگی نماید چون مجرمی است که چاره ای جز زندگی در زندان ندارد .

همین جا از خداوند متعال متواضعانه التماس میکنم که به همه خونه ها صلح و آرامش رو عنایت کنه.

سیاه مشق: فاطمه

 من الله توفیق


کلمات کلیدی:

ایمان به خدا

فاطمه خانم دیدگاه

سلام
چند روزیه که دلم گرفته، هوای نوشتن دارم اما نمی دونم از کجا باید بنویسم، نه تنها دل من بلکه خودکارمم نای نوشتن نداره
هر بار که که میخام بنویسم دستمو سمتش ازاد می کنم اما یا جوهرش دل به نوشتن نمیده یا حرفای من جاری نمیشه...

برگشتم بهش گفتم چته؟ آخه چی شدی که این طور از خودتو و دنیا (دنیا اسم شخص نیستا، اخه یکی ازم پرسید از کی ناراحتی تا برم حالشو جا بیارم، گفتم دنیا.رفت و برگشت گفت انگار رفته، هر چی صداش کردم بین بچه ها نبود، با اینکه پَپه بازی دراورده بود اما چند دقیقه ای حال و هوام بهتر شد: دی ) بیزار شدی؟

شروع کرد به حرف زدن، هر حرفیش حکایت از یه بغض بود. دوست داشتم هر طور شده کمکش کنم بالاخره رفاقت برا این جور مواقعه نه فقط خوشی..

گفتمش بین دوست گلم، حرفاتو بگو نذار جمع شه تو دلت که یه وقت دیدی مثل کوه آتش فشان فوران میکنه، حالا از من گفتن بود.گفت نمی دونم چکار کردم که دارم بد می بینم، ظاهر و باطنم دیگه یکی نیس، اون جور که وانمود میشه نیستم، خسته شدم، اصلا انگاری دارم ضعف ایمان میگیرم..دیدم واقعا ناراحته بهش گفتم استپ، صبر کن انگار تو هم از چیزی به نام گناه رنج می بری..پس حرفاتو با من نگو برو پیش اونی که باید بری، اون درمانشو بلده.اشکاشو پاک کد و گفت جدی میگی؟ پیش کی؟ یعنی خوب میشم؟

دستاشو گرفتم و یواش یواش شروع کردم به گفتن: اره جونم خوب میشی، مگه نشنیدی که امام باقر گفته:
لاوالله ما اراد الله من الناس الاخصلتین، ان یقرواله بالنعم فیزیدهم، و بالذنوب فیغفرها
معنیشو بلدی که، ینعی پاشو برو پیش خدا و اعتراف کن، مبادا پیش بنده اش از گناهات حرف بزنی که این سبب تحقیر و ذلت میشه.

گفتم نگران ضعف ایمانت هم نباش، رسول خدا(ص) فرمودن:
 «ایمان در درون هریک از شما چنان کهنه می شود که لباس کهنه و مندرس می گردد. پس از خدا بخواهید که ایمان را در دل هایتان تازه کند»
راستش من تصمیممو گرفتم باید قلبمو استوار و محکم کنم، چون چند جمله ای از امیر مومنان که از پیمبر (ص) بیان کرده خوندم که واقعا متحولم کرد، اگه دوست داری برات بگم. بگو میشنوم..


لا یستقیم ایمان عبد حتى یستقیم قلبه (ایمان بنده مستقیم و استوار نیست تا اینکه دل او استوار باشد)
ان الایمان یبدو لمظة فى القلب، کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظة
 (ایمان در دل چون نقطه سفیدى پیدا مى‏شود، هرچند ایمان افزوده شود آن نقطه سفید فزونى مى‏گیرد )

و بالاخره کلام آخر:
ایمان هر حقیقتى که داشته باشد با ساحتى از انسان در ارتباط است که «قلب» نام گرفته است. مقر ایمان، قلب است و تا قلب به روى چنین حقیقتى گشوده نشده یا آن را در خود قرار نداده باشد، ایمان حاصل نشده است
.


کلمات کلیدی:

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
?بازدید امروز: (15) ، بازدید دیروز: (109) ، کل بازدیدها: (709533)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ