سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

عجب و خود پسندی

فاطمه خانم دیدگاه

 

از امام صادق علیه السلام است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم فرمودند:
حضرت موسی علیه السلام نشسته بودند که ابلیس با شنلی رنگارنگ نزد ایشان آمد.
و وقتی نزدیک حضرت موسی علیه السلام رسید شنل را بر داشت و سلام کرد.
موسی علیه السلام فرمودند: کیستی؟
عرض کرد: ابلیس
فرمودند: خدا تو را به کسی نزدیک نکند.
عرض کرد: به خاطر منزلتی که نزد خدا داری برای عرض سلام آمدم.
سئوال کردند: این شنل چیست؟
عرض کرد: بوسیله آن قلوب مردم را می ربایم.
فرمودند: چه گناهی است که اگر انسان آنرا انجام دهد تو بر او مسلط میشوی؟
عرض کرد: هنگامی که دچار عجب و خود پسندی شود و عباداتش در نظرش زیاد جلوه کند و گناهانش در نظرش کوچک شود.

 

( اخلاق شبر، ص278)


کلمات کلیدی:

آموخته ام:

فاطمه خانم دیدگاه

اکثر افرادی که وبلاگت را مطالعه می کنند  به جزئیات دقیق نمی شوند، تا جایی که حتی اشتباهات تایپی تو را نیز نمی بینند. و بیشتر از آنکه مشتاق خواندن مطالب وبلاگت باشند،خواهان دعوت برای خواندن وبلاگشان می باشند! پس به نظراتشان دل نبند! اماسعی کن اگر به وبلاگشان سر زدی، سرسری نگذری؛ و مطالبشان را با دقت بخوانی!


کلمات کلیدی:

\منو لینک کن، بهم خبر بده تا لینکت کنم!\

فاطمه خانم دیدگاه

 

اگر از وبلاگی خوشت آمد، آن را بدون هیچ قید و شرطی لینک کن!

چرا که دلیلی ندارد چون شما از وبلاگی خوشت آمده

دیگری نیز از وبلاگ شما خوشش بیاید.


کلمات کلیدی:

نصیحتی زیبا از شکسپیر در مورد زندگی

فاطمه خانم دیدگاه

شکسپیر گفت:


من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،

انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ..

 زندگی کوتاه است ..

 پس به زندگی ات عشق بورز ..

خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و ..

قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن

قبل از اینکه بنویسی » فکر کن

قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش

قبل از اینکه دعا کنی » ببخش

قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن

قبل از تنفر » عشق بورز

زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر

 


کلمات کلیدی: زندگی

نکته ای مهم

فاطمه خانم دیدگاه

در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می…شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.

نکته:
با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید

 


کلمات کلیدی: داستان

<      1   2   3   4      >
?بازدید امروز: (79) ، بازدید دیروز: (113) ، کل بازدیدها: (695071)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ