من جوانى را سراغ داشتم سخت وابسته ى لباس و قیافه اش بود، حتى وسواسى داشت که پارچه اش از کجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان.
براى دوستى با او همین بس که از لباسش و اتویش و قیافه اش تحسین کنى و یا از طرز تهیه ى آن بپرسى. او عاشق ظاهر سازى و سر و وضع مرتب بود و به این خاطر از خیلى ها بریده بود تا اینکه عشقى بزرگتر در دلش ریخت و با دخترى آشنا شد و با هم سفرى کردند و در راه تصادفى.
جوانک در آن لحظه ى بحرانى از رنجهاى خودش فارغ بود و خودش را فراموش کرده بود و به محبوبه اش مى اندیشید و سخت به او مشغول بود.
او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباسهایش را پاره مى کرد و زخمها را مى بست و راستى سرخوش بود که خطرى پیش نیامده است.
هنگامى که عشقى بزرگتر دل را بگیرد، عشقهاى کوچکتر نردبان آن خواهند بود
---------------------------------------------------------
مسؤولیت و سازندگى ج 1، ص 41، انتشارات لیلة القدر
کلمات کلیدی: عشق، جوان، عاشقی، عشق برتر، عشق بزرگ، جوان و عاشقی، استاد صفائی، آیه های سبز، بهترین، عشق کوچک
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.