سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

منتظر واقعی

ســین.میــــم دیدگاه

حرف دیشبم از کم محلی ما بود به تو...

می دانم که تو همیشه به فکر جیره خوارانت هستی

می دانم عطر حضورت سراسر زندگی ما را فرا گرفته

آقا جان !

این روزها با خودم فکر می کنم ، هر چه از زمان می گذرد رنگ حضور تو در دلها کم رنگ می شود.

می ترسم ، می ترسم از اینکه روزی بر من بیاید که ذکر تو را در وجودم نداشته باشم.

این روز ها فکر می کنم چطور می شود که مردم اینقدر از حضورت دورند .

وقتی به فکر غربت تو می افتم وجودم می سوزد .

با خودم می گویم : کجاست منتظر واقعی ؟

راستش را بخواهی هنوز هم در اینکه منتظر باشیم شک است ...

 


کلمات کلیدی: منتظر واقعی، انتظار، درد دل با امام زمان

انصاف یا بی انصافی ما!

ســین.میــــم دیدگاه


با خودم فکر می کردم ؛ چه شده است که مردم اینقدر حریص مال و منال شده اند . چه شده که اینطور به حلال و حرام بودن پولشان بی تفاوت شده اند . چقدر آدم های این دوره با آدم هایی که 10 سال پیش می شناختم فرق کرده اند.

پیامبر(ص) فرمودند: « الْعِبَادَةُ مَعَ أَکْلِ الْحَرَامِ کَالْبِنَاءِ علَى الْمَاء ؛ کسی که مال حرام می خورد و عبادت هم می کند، مثل کسی است که روی آب ، ساختمان می سازد 

لقمه ی حرام در زندگی خیلی از ما آدم ها ، رواج دارد و شاید بگویم : بدون این بی انصافی ها روزمان شب نمی شود.

بعضی وقت ها می دیدم که شخصی می پرسید : حاج آقا ! من زندگیم اینطوره . هر کاری می کنم نمی تونم زندگیم رو بچرخونم ، باید چه کار کنم؟ نمیخوام بگم همه ی مردم دردشان از همین جا آب می خوره ، نه . بعضی از این مردم قربانی حرام خواری بعضی دیگر هستند.

راه حلی که من به این افراد می دادم ، راه حلی عمومی است ، هم برای من که طلبه ام ، هم برای یک کاسب و بقال ؛ باید با مردم انصاف داشته باشیم تا خدا هم با ما انصاف داشته باشه.

تاکسی مسافر رو سوار می کنه و به مقصد می رسونه ، به بهانه ی اینکه پول خورد ندارم ، صد تومان یا دویست تومان اضافه می گیره . شاید این مبلغ خیلی خیلی کم باشه و اصلا توی دید نیاد اما ، همین صد تومانی که مسافر با هزار دلتنگی میده صدها هزارتومان راننده رو آتیش می زنه .

دنبال امام زمانش می گشت . گفتند : امام زمان را در مغازه ی این قفل ساز می توانی پیدا کنی . هر کجا بود خودش را به مغازه ی قفل ساز رساند . دید سیدی نورانی روی صندلی مغازه ی قفل ساز نشسته است و قفل ساز در کنار این سید مشغول تعمیر قفل  است.
پیر زنی وارد مغازه شد ؛ آقا این قفل را 3 شاهی می خرید ؟

قفل ساز گفت : خواهرم! قفل شما ، هشت شاهی ارزش دارد و اگر کلید هم می داشت 10 شاهی ارزش داشت
پیرزن گفت : حاضرم همان 3 شاهی بفروشم ، از اول بازار تا اینجا هیچ کدام از مغازه ها حتی حاضر نشدند به قیمت 3 شاهی این قفل را از من بخرند .
خواهرم تو مسلمانی و من هم مسلمان. چرا مال مسلمان را ارزان بخرم من نمی‌خواهم تو ضرر کنی.

این قفل هشت شاهی ارزش دارد و من اگر بخواهم در معامله سودی ببرم آن را به قیمت هفت شاهی می‌خرم چون در این معامله بیشتر از یک شاهی سود بردن بی‌انصافی است.
سید نگاهش را برگرداند و گفت : نیازی نیست شما به دنبال ما بگردید ، مثل این قفل ساز باشید تا خود به زیارت شما بیاییم.

راستی ، این همه  شیون و گریه و ناله ی ما برای دوری از یوسف زهرا با انصاف آمیخته شده است یا اینکه اشک ها نمایشی است ؟ مراعات انصاف تنها در این چیزها نیست ، غیبت ، دروغ ، تهمت همه و همه چیزهایی است که بی انصافی تلقی می شود .

مهدی جان ! انصافا ، انصاف در زندگی ما نیست و از تو دور افتاده ایم . دیگر آرزوی ملاقات نمی کنم ، دیگر نمی گویم بیا تا ببینمت ،‌تنها زار می زنم و ناله می کنم و میخواهم که از من راضی شوی...

 

 


کلمات کلیدی: انتظار، امام زمان، امتحان الهی، بندگی، دست نوشت، یادداشت ها، سیر و سلوک، کمال انسان، یادداشت های طلبگی، ملاقات با امام زمان

من اُویس امام زمانم هستم؟

ســین.میــــم دیدگاه

شاید کمتر کسی باشد که اُوِیس قَرَن را نشناسد. شاید کمتر کسی با عظمت این بزرگ مرد تاریخ آشنا نباشد. اویس قَرَن همان صحابی بزرگواری است که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به اسلام رو آورد اما در تمام مدت عمر شریف رسول خدا نتوانست او را ببیند.

نقل می کنند مادر پیری داشت و نمی توانست او را تنها بگذارد ، صبح تا عصری از مادر خود اجازه گرفت تا برود و سیمای نورانی رسول خدا را ملاقات کند. اُوِیس تا به مدینه رسید ، خبردار شد که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به جنگ رفته اند.

مدتی منتظر نشست تا سیمای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را برای اولین بار ملاقات کند اما نشد و چون  به مادر پیر خود وعده داده بود راهی شد به سمت قرن. نزدیکی های عصر که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مدینه بازگشتند فضای مدینه را معطر دیدند و فرمودند : از سوی قرن عطری به مشامم می رسد.خبر دادند که اویس قرنی به دیدار شما آمده بود.

اُویس با تمام علاقه ای که به رسول خدا داشت ، هرگز در تمام عمر خود نتوانست رسول خدا را ملاقات کند اما آنقدر به رسول خدا نزدیک بود که رسول خدا فرمودند : در امت من مردی است که به عدد موی گوسفندان ربیعه و مُضَر، در روز قیامت شفاعت خواهد کرد.  از او سؤال شد که او کیست فرمود بنده‌ای از بندگان خدا. گفتند نامش چیست فرمود اویس و در قَرن زندگی می‌کند چون او را دریابید سلام مرا برسانید و بگویید که: امت مرا دعا کن.

اویس قرن اگرچه سیمای نورانی رسول خدا را در تمام عمر ملاقات نکرد ، اما آن شور و اشتیاق احوالات رسول خدا را هر دم در دل داشت و این شد که اویس قرن بر زبان ها ماند و حتی رسول خدا مشتاق دیدار او بود .

زمان گذشت و ما رسیدیم به زمان نوه ی رسول خدا ، حضرت ولی عصر (عج) . حجتی که وجودش حاضر است و ناظر اعمال ما . راستی امام زمان ما همچون رسول خدا ، اینچنین از ما یاد می کند؟ آیا امام زمان ما مشتاق دیدار ماست . بی پرده بگویم : آیا ما اُویس ِ امام زمان خود بوده ایم؟

گر در یمنی چو با منی پیش منی    گر پیش منی چو بی منی در یمنی

 من با تو چنانم ای نگار یمنی       خود در غلطم که من توام یا تو منی


کلمات کلیدی: عشق، حدیث، انتظار، داستان، امام زمان، پیامبر، معصومین(ع)، محبت، بندگی، دست نوشت، یادداشت ها، اویس قرنی، عاشق، رسول خدا، یار واقعی امام

قطعه ی گمشده

ســین.میــــم دیدگاه

بسم الله الرحمن الرحیم

إنا غیر مملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم

همه ی حرفها را خودت زدی . همه راه ها را خودت رفتی مولای من

همانا ما از مراعات حال شما خسته نمی شویم و شما را فراموش نمی کنیم.

با این همه عنایت تو دیگر به هیچ چیزی نیاز ندارم . با این همه بزرگواری تو حاجتی ندارم که برآورده نشده باشد .

وقتی از احوال دل زار من خسته نمی شوی چرا غمگین باشم که حضورت را هر لحظه حس می کنم و و قتی تو مرا فراموش نمی کنی چطور من وجود مبارک تو را از یاد برم.

آقای من !

با ولادت تو ؛ نبوت به نتیجه ی هزاران سال رسالت امیدوار شد

شیعه قطعه ی گمشده ی هستی خود را یافت .


کلمات کلیدی: شیعیان، انتظار، امام زمان، حدیث امام زمان، نیمه شعبان، یاد امام زمان

گل بی خار عالم

ســین.میــــم دیدگاه

شعری رو خواهر بزرگوارم دادند تا براشون نشر بکنم 
کجایی که دلم در پی رویت 
میان کوچه ها بیند نشانی 

نشانی از گل بی خار عالم
که هر کس گیرد از او جاودانی

همه دلها برای بوی عطرت
میان جاده ای در انتظارند 

همه دنیا برای دیدن تو
یکی یکی روزا رو می شمارند

تو و بارونِ چشمای مسافر
که از دوری تو در غم اسیره

بیا و در گذار جمعه ای باز
بشو مهمان دلهای شکسته

بیا و با ظهور خود دوباره 
جهانی را پر از نور و صدا کن

بیا و صفحه ی شب را ورق زن
از این رویای بیداد زمانه

شعر از سیده زهرا  


کلمات کلیدی: شعر، انتظار

   1   2   3      >
?بازدید امروز: (6) ، بازدید دیروز: (14) ، کل بازدیدها: (707237)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ