سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

حسرتی که بجا ماند...!

ســین.میــــم دیدگاه

سیزده سال درد و رنج بیماری آن هم از ابتدای جوانی ، چیز کمی نیست. اینکه تمام طول شبانه روز را در بستر خوابیده باشی آن هم نه یک سال و دو سال بلکه 13 سال ، بس است برای ریشه کن شدن.

همان روزی که آرام گرفت ، نکته ای از زندگیش فهمیدم . آن هم اینکه لحظه ی جان دادن دردی نداشت چرا که 13 سال هم رکاب مرگ بود اما ما نمی فهمیدیم.

ما آدمها ، تا وقتی در کنار هم هستیم ، همدیگر را درک نمی کنیم اما همین که جدا شدیم به فکر می افتیم که چرا بیشتر به فکر همدیگر نبودیم و آنچه می ماند حسرت است و حسرت...

خوب است قبل از آنکه دیر شود ، حواسمان به همراهان زندگیمان باشد.

این ابیات ، یادگاری است از خواهرم که دو سال پیش به من داد :


کجایی که دلم در پی رویت 
میان کوچه ها بیند نشانی 

نشانی از گل بی خار عالم
که هر کس گیرد از او جاودانی

همه دلها برای بوی عطرت
میان جاده ای در انتظارند 

همه دنیا برای دیدن تو
یکی یکی روزا رو می شمارند

تو و بارونِ چشمای مسافر
که از دوری تو در غم اسیره

بیا و در گذار جمعه ای باز
بشو مهمان دلهای شکسته

بیا و با ظهور خود دوباره 
جهانی را پر از نور و صدا کن

بیا و صفحه ی شب را ورق زن
از این رویای بیداد زمانه

شعر از سیده زهرا 


کلمات کلیدی:

?بازدید امروز: (37) ، بازدید دیروز: (85) ، کل بازدیدها: (708151)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ