از کجا شروع کنم به تعریف که خدا خوشش بیاد، آهان از اینجا بگم که:
از روز اولی که من و دوستم رفته بودیم برای تعلیم رانندگی، از شانس من با استادی روبرو شدیم که از طلبه و روحانی خوشش نمیومد، به حرمت استادی نمیشد زیاد باهاش بحث کنم.البته شخص خوبی بود اما تنها موردش از نظر من این دیدگاه اشتباهش بود.
شنیدی میگن مار از پونه بدش میاد درب لونش سبز میشه؟ حالا از شانس من هم این محل تمرین ما افتاده بود پارکینگ جلوی حوزه.این باعث شده بود تا هر روز یه ماجرای جدید داشته باشیم.خداییش قبول دارم که کارش سخت بود و زیان بار، از صبح تا شب بایستی بشینه تو ماشین و زانوهاش تاک باشه و بماند گرما و روزه و عرقی که تو چشاش شکسته میشد.
اما کارش درست نبود که کار خودشو با یه روحانی مقایسه کنه. یه روز که یکی از اساتید از حوزه خارج شد، این مربی برگشته و میگه نگاه کن، دِ نگاه کن، ساکت موندم تا خوب حرفاشو بزنه و خالی بشه اون وقت من حرف بزنم. خلاصه انگار زده باشه به تیر اخر و شاکی باشه شروع کرد به گفتن( البته بی احترامی نمی کرد)
گفت: آره نگاه کن از صبح تا حالا تو حوزه بوده، پاش رو پاش بوده و زیر کولر لم داده، إ إ نگاه کن همیشه این روحانی ها میگردن و یه چیز راحت واسه خودشون پیدا می کنن. یه نگاهی به کفشای شیک و نوک باریکِ مشکی چرمش انداخت و گفت تو رو خدا مارو باش، ما باید از این کفشا بپوشیم و گرما بکشیم و این گرامیان هم از این کفشای آخوندی بپوشن.
دوباره یه نگاه به من انداخت و ادامه داد تو بگو کار کی سخت تره؟ ما یا این آقایون که فقط باید کتاب بخونن؟
جوری حرف میزد که اگه کسی ندونه فکر میکنه این روحانی ها باباشو کشتن که این طور توپش پره.کم کم حرفاش ته کشید و ساکت شد.
حالا نوبت من بود که در حد خودم از قشر طلبه دفاع کنم. گفتم اولا مربی عزیز حالا تو به من جواب بده، چطوره که ملت با دمپایی پلاستیکی میرن بیرون کسی کاریشون نداره اما این بنده خداها نباید به قول تو با کفش آخوندی که میشه نعلین راه برن؟؟ یا بگو ببینم چطوره که تو فقط از یه زاویه نگاه میکنی؟ چرا نمیگی این انصافه که ما با تیشرت و آستین کوتاه میایم بیرون اما این روحانی ها باید علاوه بر تیشرت یه لباس و یه قبا ویه عبا بپوشن؟؟
چرا وقتی هوا گرمه و ما سرمونو با تیغ میزنیم تا عرق نکنیم یا شاید بخاطر حفظ خوشکلی و شیک بودن از کلاه لبه دار استفاده کنیم اما ایشون باید کلاهی با 6متر پارچه به اسم عمامه روسرشون باشه که باباشون در میاد. حالا گذشته از همه اینا چون شهید مرتضی مطهری حرف خوبی زدن و گفتن که من یه افتخار دارم اونم این لباسامه..
مشکل تو چیه؟ تو میگی چرا اینا باید بیخود منبر برن در صورتی که شاید خودشون بهشون عمل نمیکنن یا اینکه اصلا ما چه احتیاجی به حرفاشون داریم؟ یاد حرف آقای قرائتی افتادم، ایشون میگفتن کفاش در طول عمرش هزاران جفت کفش تولید میکنه ولی خودش فوقش چند جفتشو میتونه بپوشه..
بعدشم مربی خوبم چرا اینا رو نمی بینی که باید از صبح پاشن برن کلاس، با پای پیاده برن مسجد با دهن روزه منبر برن، برگرده و مجبور باشه مطالعه کنه.افطار کرده و چیزی خورده و نخورده برا نماز بره مسجد، درضمن حواست باشه که حقوق چندانی ندارن اما با عنایت خدا و امام زمونه که دارن زندگی میگذرونن...
الان این دیگه علم روزه که یک ساعت کار ذهنی خستگیش بیش از ساعتها کار با بدن هست..
داشتم حرف میزدم که دیدم مربی یه جورایی سرشو اندخته پایین و آهسته گفت حلا یه پارک دوبل انجام میدی..
منم دیگه هیچی نگفتم، امیدوارم این حرف های حقیر تلنگری باشه اول برای بیدار کردن خودم و هم برای مربی عزیزم و هم برای همه عزیزانی که فکر میکنن کار روحانیت آسونه
سیاه مشق: فاطمه
و من الله توفیق
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.