با خودم حرف می زنم...
احساس می کنم وجودم به هیچ کجا تعلق ندارد.
فکر می کنم وطنم ، وطن روحم ، هیچ کجا جز آنجا نمی تواند باشد.
فکر می کنم آرامشم را در آن سرزمین قرار داده اند.
فکر می کنم مرا برای آنجا آفریده اند.
خاکی که قطعه قطعه ی آن را مقدس آفریدند.
انگار این خاک را آفریدند تا مرا دیوانه ی آن کنند.
نمی دانم چه حسی و چه چیزی مرا به سمت او سوق می دهد .
راستی ! نمی دانم این خاک چه دارد که اینگونه آدم ساز است .
نمی دانم زمینیان این خاک را جلا داده اند یا آسمانیان ؟
اما می دانم که این «سرزمین عشق» را مردان آسمانی ، با وصال خود آفریده اند .
می دانم که عشق ، در این سرزمین حرف ها دارد.
شاید همین شور و شوق وصل است که به این سرزمین صفا می بخشد.
شاید بخاطر وصال عاشقان است که ما سوختگان ، تمنای این سرزمین را داریم.
آری همین است . آنان که سوختن را آموختند در کربلای ایران به وصل رسیدند .
+عاشـــق مے داند که سوختـــن ، مقدمه ے وصـــل استـــ که ایــن چنین بے پروا استـــ ..
اگر نه .. سوختن و الله که درد دارد و سوز ..
.. شهید مرتضے آوینے
+ این روزها دلم بدجور هوایی کربلای ایران شده . دعا کنید زائرش شوم.
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.