بنده خدا می گفت :
اوائل که ملبس شده بودم
توی خیابون داشتم می رفتم
یه موتوری رد شد و گفت :
حاج رضا نوکرتیم
با خودم گفتم : من که فعلا نمیخوام معروف بشم
خدایا ! خیلی زوده بذار برای بعد
چند قدمی نرفته بودم که رفتم تو فکر
این بنده خدا از کجا منو شناخت؟
من جایی منبر نرفتم
کسی من رو نمیشناسه
تازه دو زاریم افتاد
گفتم : عجب
یاد فیلم مارمولک افتادم
گفتم : ای دل غافل
این بنده خدا منو مسخره کرده بوده
آخه توی فیلم مارمولک اسم اون آخونده رضا بوده
+این طلبگی ما گاهی اوقات مخزن طنزه .چه باید کرد :)
کلمات کلیدی: داستان طلبگی، اتفاقات طلبگی، حاج رضا، شیخ رضا افشار
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.