90/9/28:: 11:13 عصر
فاطمه خانم
دیدگاه
شیطان
اندازه یک حبه قند است
گاهی می افتد توی فنجان دل ما
حل می شودآرام آرام
بی آن که ما اصلا بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهر آگین دیرین را
آن وقت او خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود (من)
طعم دهانم تلخ تلخ است
انگار سمی قطره قطره
رفته میان تار و پودم
این لکه ها چیست ؟
بر روح سر تا پا کبودم
ای وای پیش از آن که از این سم بمیرم
باید که از دست خودت دارو بگیرم
ای آن که داروخانه ات هر موقع باز است
من ناخوشم
داروی من راز و نیاز است...
چشمان من ابر است و هی باران می آید
اما بگو...
کی می رود این درد و کی درمان می آید؟
لطفت برایم نسخه پیچید
یک شیشه شربت آسمان، یک قرص خورشید
یک استکان یاد خدا باید بنوشم
معجونی از نور و دعا باید بنوشم...
کلمات کلیدی: شیطان