تو نه از خاک نه از باد نه از دريايي
تو همان آتش عصيانگر بي پروايي
نه سوالي نه جوابي که بپرسم تا کي ؟
به تماشاي تن يخ زده ام مي آيي
به سرم زد که از اينجا بروم تا شايد
برسم شهر شما شهر کبوترهايي
که لب بام نشستند به شوق پرواز
آسمان راه نجات است از اين دنيايي
که فقط فاصله انداخته بين من وتو
نه تو در نبض وتنم مثل نفس گويايي
بنويسم به تن باد رهاتر بروم
برسم شهر شما شهر کبوترهايي...