اهل پیامرسانم
حساب اینترنتیم هیچ خوب نیست
سر ذوقی دارم که مال خودم نیست
مطلبام همش یه راست کلیک و کپی است
اصلا نمیدونم ذوق چیست
یا که طبع شعر که میگن معنیش چیست
اما این یکی خدایی دیگه کپی پست نیست
فسفر پاش سوزوندم تا شده یک لیست
دوستانی دارم همه مجازی ست
سلام و احوالپرسیا همه فیدی است
لایک زدن ها مثل میس کال گوشی ست
بازنشرهم که دیگه آخر کپی ست
دیگه راست کلیک و پست نیاز نیست
روش کلیک کن میبینی چه کپی باحالی ست
از یواشکی اومدن تو پیامرسان دیگه خبری نیست
آخه اسمت حک میشه کنار اون لیست
اگه زود در بری هم باز بیست مین همین جوری ست
دستت پیش دوستات رو میشه که این اصلا خوب نیست
مبلغ فعال کردن این لیست
ماهیانه دوهزارودویست
خدایی این بی انصافی نیست
ماهی دوهزارودویست؟ !!!
پول 8 تا تخم مرغ امروزی ست (تخم مرغ دونه ای 250 تومن )
حالا من این پولو بدم ببینم کی هست کی نیست
این خدایی آخر فضولی ست
یا یه جورایی ولخرجی اصفهانی ست
شعر گفتم که نگین طبع شعر حالیم نیست
قیافه همتون الان دیدنی ست
به خودتون میگین عجب این خالی بندیس
طبع شعر که اینجوری نیست
این یه مشت نوشته قروقاطی ست
من میگم اصلا اینطور نیست
درهمه آقا سواکردنی نیست..دهههع
بااینکه میدونم امشب تن سهراب تو گور میلرزه ،اما حقیقتش اینم کپی و پسته
امیدوارم صاحبش حلال کنه،آخه قشنگ بود و دلم نیومد براتونم ننویسمش
بازم از صاحبش تشکر
کلمات کلیدی: شعر
سلام دوستان عزیز و بامعرفتم
امروز جمعه،9دی ماه است،این روز به نام "بیعت با ولایت" نام گرفته است.
رفقای من بیاید با هم قدر علی(رهبرم سید علی خامنه ای) رو بدونیم،
تنهاش نذاریم.ما باید مثل سلمان و ابوذر که درب خانه علی (ع)می نشستند،گوش به فرمان امر ولیمان باشیم.
انشاالله
من عاشـق آن رهبــر نورانــی خـویشم
آن دلبــر وارستــه عـرفـانـی خــویشم
عمـری است غمیـنم ز پریشانـی آن یار
هـر چنـد که محزون ز پریشانی خویشم
در دام بـلایت شـده ام سخـت گرفتـار
امـواج بـلای دل طوفــانــی خـویشم
چون نقـش نگـارین تو بر دیـده در اُفتــد
گمگشتــه این دیـده بـارانــی خـویشم
زان لحظه که مجنون شدم از زلف سیاهت
در کوهم و در دشـت و بیـابـانی خـویشم
از شـوق وصال تو چه ویرانـه شد این دل
چندی است که شاد از دل ویـرانی خویشم
یک لحظه پشیمان نشدم از غم آن دوست
عمری است که مشغول نگهبـانی خـویشم
دل کنـده ام از عـالـم دنیــایـی ولیکـن
دلـبستــه آن یـار خـراسـانــی خـویشم
تـوفیـق زیـارت بـه جمـالـش نـدهنــدم
این غــم به که گویم غم پنهانـی خـویشم
زان روز که در بنـد نگـاه تـو اسیـرم
افسـرده دیـدارم و زنـدانــی خـویشم
سرباز و نگهبـانـم و هم حامـی جـان از
جـمهـوری اسـلامـی ایـرانــی خـویشـم
من گـرچـه در ایـن دایـره شاعـر نیم امّـا
تضمیـن گـر شعریش به نـادانـی خویشم
کلمات کلیدی: ولایت، آیت الله خامنه ای
شیری در جنگل آهویی را شکار کرد.
گرگ و روباهی هم از دور پیدا شدند.
شیر به گرگ دستور داد که آهو را پوست کنده و آماده خوردن نماید.
گرگ اجرای امر کرده و پس از لحظاتی شیر از گرگ پرسید.
گوشت آهو را آماده و تقسیم نمودی؟
گرگ جواب داد: بله قربان.
شیر گفت: چگونه؟
گرگ گفت: رانها و کتفهای آهو سهم سلطان. تنه و دنده های آهو سهم خودم و گردن آهو هم سهم روباه.
شیر عصبانی شد. حمله کرد و کله گرگ را از تنه اش جدا نمود.
به روباه امر کرد که تو آهو را تقسیم کن.
روباه پس از لحظاتی چنین گفت: دل و جگر آهو صبحانه سلطان، رانها و قسمتی از تنه ناهار سلطان، کتف ها و بقیه تنه هم شام سلطان.
شیر نگاهی از سر رضایتمندی به روباه کرد و گفت: پس سهم خودت کو ؟
روباه گفت: دعا به جان سلطان.
شیر از روباه پرسید: پدر سو خته این تقسیم عادلانه را چگونه یاد گرفتی؟
روباه با حالت ترس و لرز گفت: قربان از کله جدا شده گرگ
نظر یادت نره،راستی جواب معمای ساعت رو نمیخاید بدید؟!
کلمات کلیدی: عدالت
چشمهایت را ببند،
به دوران کودکیت برگرد،
7ساله که بودی از زندگی چه میدانستی؟
........................
نگاهت معصوم بود،
و خنده های کودکانه ات از ته دل،
بزرگترین دلخوشی ها داشتن اسباب بازی دوستت، پوشیدن کفش بزرگترها
و حتی خوردن یک تکه کوچک شکلات.
......................
بچه که بودی حسادت، کینه و نفرت در قلب کوچکت جایی نداشت،
دوست داشتنت پاک و بی ریا بود،
و بخشیدنت با رضایت ،
چاره ناراحتی ات لحظه ای گریستن بود و بس، و این پایان تمام کدورت ها می شد،
و می خندیدی و در دنیای خودت غرق می شدی!
.....................
چه شد؟
بزرگ شدی؟؟
نگاه معصومت سردرگم شد،
و خنده هایت از سر اجبار،
اگر حسود نشدی، اگر کینه به دل نگرفتی، و اگر متنفر نیستی ،
یاد گرفتی که ببینی و تجربه کنی و مغموم شوی
می بخشی در حالی که رنجیده ای،
با تمام وجود گریه میکنی اما از ته دل نمی خندی،
...................
برگرد !
باز هم کودکی باش سبکبار
روحت را آزاد کن
به خودت کمک کن تا از سردرگمی ها رها شوی،
تا بتوانی دوباره نفسی بکشی،
بخواه که تنها خودت باشی،
می توانی، تنها اگر بخواهی
......................
باز هم زندگی کن،
در انتظار لبخند گرم کودکانه ات
می توان بود؟
.....................
کاش هرگز بزرگ نمی شدیم
کلمات کلیدی: کودکی
سه نفر برای خرید ساعتی به یک ساعت فروشی مراجعه میکنند.
قیمت ساعت 30 هزار تومان بوده و هر کدام نفری 10 هزار تومن پرداخت میکنند
تا آن ساعت را خریداری کنند…
بعد از رفتن آنها ، صاحب مغازه به شاگردش میگوید قیمت ساعت 25 هزار تومان بوده.
این 5 هزار تومان را بگیر و به آنها برگردان
شاگرد 2 هزار تومان را برای خود بر میدارد
و 3 هزار تومان باقیمانده را به آنها برمیگرداند. (نفری هزار تومان)
حال هر کدام از آنها نفری 9 هزار تومان پرداخت کرده اند . که 3*9 برابر 27 میشود
این مبلغ به علاوه آن 2 هزار تومان که پیش شاگرد است میشود 29 تومان
هزار تومان باقیمانده کجاست ؟
دوستان گلم هرچی به نظرتون میرسه جواب بدید،بعد از شما من جوابو میگم
کلمات کلیدی: معما
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.