سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

راستی!فاطمیه نزدیک است!

ســین.میــــم دیدگاه

 

به مناسبت نزدیک شدن به ایام فاطمیه...

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد و غبار

قبلا این صحنه را... نمی دانم

در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید ، حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت : آرام باش ! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد

------------

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن ! این صدای روضه ی کیست؟

طرف کوچه رفتم و دیدم

در و دیوار خانه ای مشکی است

-------------

با خودم فکر می کنم حالا

کوچه ی ما چقدر تاریک است

گریه ، مادر ، دوشنبه، در ، کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است

 سید حمید برقعی

 

 


کلمات کلیدی: ایام فاطمیه، شعر فاطمیه، سید حمید برقعی، شعر فاطمی، شعر سپید

گل بی خار عالم

ســین.میــــم دیدگاه

شعری رو خواهر بزرگوارم دادند تا براشون نشر بکنم 
کجایی که دلم در پی رویت 
میان کوچه ها بیند نشانی 

نشانی از گل بی خار عالم
که هر کس گیرد از او جاودانی

همه دلها برای بوی عطرت
میان جاده ای در انتظارند 

همه دنیا برای دیدن تو
یکی یکی روزا رو می شمارند

تو و بارونِ چشمای مسافر
که از دوری تو در غم اسیره

بیا و در گذار جمعه ای باز
بشو مهمان دلهای شکسته

بیا و با ظهور خود دوباره 
جهانی را پر از نور و صدا کن

بیا و صفحه ی شب را ورق زن
از این رویای بیداد زمانه

شعر از سیده زهرا  


کلمات کلیدی: شعر، انتظار

شاید نمانده توانی که جان دهم

ســین.میــــم دیدگاه

هنوز دلم تنگ نگاهی است که نمیدانم کی نصیبم می شود 
هنوز صبر می کنم 
هنوز جمعه ها را می شمارم تا به آخرین جمعه ی انتظارت برسم
هنوز دلم را تسلی می دهم 
تسلی دردی که عمری است مرا از پای انداخته است .
من تسلی نمی خواهم
من فقط تو را می خواهم
می دانم ! می دانم که آسمان بدتر از من ندیده است
می دانم که حضورم حجاب ظهورت شده است
من اگر دلی دارم سیاه تر از شب تار
اگر وجودم تیره و تار است
اگر دردهایم بی شمار است
می نشینم ! می نشینم تا تو بیایی و عشق را در وجودم زنده کنی
تو که بیایی غروب من دوباره صبح می شود
تو که بیایی شب زنده داری هایم رنگ می گیرد و نور وجه اللهی تو را می گیرد
من تو را می خواهم
تنها تویی که درد این غربت هزار و چندصدساله را درمان می کنی
آقا !
دیگر تحمل این آسمان غم را ندارم
دیگر نمانده توانی که صبر کنم
آقا !
تو هم غریبی و خسته از این زمین
من هم دگر بریده ام از این همه گناه
دیگر دلم بهانه ی ماندن نمی کند
شاید دگر نمانده توانی که جان کند
فقط
این را بدان که :
هر وقت این دلم ز زمین و  زمینیان خسته می شود
در گوشه ی دلم زمزمه ام یک کلام هست  :
درد ما جز به ظـــــهورش مداوا نشود


کلمات کلیدی: شعر، انتظار، دل نوشته

مناظره کربلا و کعبه

فاطمه خانم دیدگاه

ادامه مطلب...

کلمات کلیدی: مناظره

?بازدید امروز: (72) ، بازدید دیروز: (85) ، کل بازدیدها: (708186)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ