سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

داستان عشق مجازی ما!!!

ســین.میــــم دیدگاه


بسم الله الرحمن الرحیم

می گفت : بیچاره تویی که محبت خدا تو را پر نمی کند ، چگونه می خواهی محبت غیر او تو را سرشار کند. حرفش با جوانی بود که فکر می کرد زندگی با دخترکی که هیچ وقت بدستش نیاورده چقدر برایش مفید هست. فکر می کرد دچار یک شکست عشقی شده است و زندگی ارزشی برایش ندارد.

خطابش تنها آن جوان نبود که حقیقت را رها کرده بود و به مجاز چسپیده بود .غصه ی این جوان را که شنیدم بیاد داستان افتادم که می گفت :

جوانی ، عاشق دختر پادشاه شد،که البته عشق نبود که توهمی برایش پیدا شده بود. می گفت تنها همین دختر .
از اقوام مادرش کسی بود که وزیر پادشاه بود . صدایش زدند و گفتند : این جوان عاشق دختر پادشاه شده .
وزیر که زیرک بود و با هوش گفت : تنها یک راه برای رسیدن به هدفت وجود دارد و آن اینکه در غاری بیتوته کنی و سخت مشغول عبادت شوی تا برای حاجتی پادشاه را به خدمت تو آورم.

مدتها گذشت تا اینکه پس از چهل روز صدایی به گوش جوان رسید. پادشاه بود . اجازه ی ورود به درون غار را داشت. جوان اجازه داد و پادشاه با آن خدم و هشم وارد غار شد.
حرفها رد و بدل شد و به اینجا رسید که وزیر با هوش به پادشاه پیشنهادی داد :‌ ای پادشاه ! مگر برای صبیه ی تان بدنبال شوهری لایق و با خدا نیستی ؟ پادشاه گفت : چطور ؟ وزیر جواب داد : این جوان هم مستجاب الدعوه هست و هم لایق و با خدا ....
گذشت تا اینکه همه چیز درست شد و پادشاه و دخترک همه قبول کردند.جوان به فکر فرو رفت و بعد از لحظه ای گفت :‌ من این دختر را نمی خواهم. همه تعجب کردند. وزیر زیر گوش پسرک گفت: می دانی با چه زحمتی این راه را برایت رفتم ؟ حال چرا زحمات مرا خراب می کنی ؟

جوان جواب داد : چهل روز خدا را خواندم برای خواسته ی خود ،که این شد حاصلش . اگر در این مدت خدا را برای خودش و فقط بخاطر خودش می خواندم ،‌چه می کرد و چه می داد؟؟؟ 


کلمات کلیدی: عشق، جوان، داستان، عین صاد - علی صفایی حائری، بندگی، دست نوشت، یادداشت ها، عاشق، عبادت ریایی، ریا، دختر پادشاه

عبرتهای زندگی

ســین.میــــم دیدگاه

بسم الله الرحمن الرحیم
اطرافم را پر از درسها و عبرتها قرار داد تا از تک تک هستی درس بگیرم. درسی که با آن دنیا را بشناسم و آخرت را آباد کنم. تا آنجا که آن معصوم(علیه السلام)فرمود: هیچ چیزی در عالم نیست مگر اینکه برای تو در آن درسی است.


شاید با نگاه کوچک و با اولین نظر نشود این درس ها را از طبیعت گرفت اما ، اگر بر هستی مسلط شویم این هستی با این عظمت ، یک یک درسهای خود را باز گو می کند.که می گفت حتی گلهای قالی و نقش و نگار یک استکان هم برای تو درس ها دارد.


راستی ، بقول آن استاد عزیز : باید برای درک این هستی با این عظمت روشنفکری را از خدا طلب کرد . نمی شود با فکر ها و خواسته های خودم من به اوج برسم. باید خواست تا قلم رنگ بگیرد و حرکت. که سکون و ماندن ،جز گندیدن هیچ ثمره ای در بر ندارد.


پس این نوشته را با درسی از هستی بلند می کنم تا ، عبرتها را خوب حس کنیم. دیروز در مسیر برگشت، زنی را دیدم که بچه ای به بغل داشت و دو کیسه ی بزرگ از میوه در دو دست خود. شاید این درسی بود که خدا برایم نهادینه کرده بود تا بگیرم.


بیاد حرف شیخ با صفا افتادم که سکون انسان باعث گندیده شدن اوست. یعنی ای انسان ، اگر تو بودی و دستت خالی و کسی کمک می خواست و تو غرق در توهمات خودت هستی که : من شأنم از این بالاتر است و از این دست حرفها ، بدان تو زندگی را باختی و این سکون تو با گندیدن برابر است .


با خودم گفتم:اگر چه لباس روحانیت بر تنم هست اما اگر، به این زن کمک نکنم و مشکلی برایش پیش بیاید باید در درگاه الهی پاسخگو باشم .حتی اگر این کار مستحبی بیش نباشد.


کلمات کلیدی: خودشناسی، دنیا و آخرت، امتحان الهی، عین صاد - علی صفایی حائری، علم و عمل، بندگی، دست نوشت، یادداشت ها، روشنفکری، لباس روحانیت

عجله بیجا ممنوع

فاطمه خانم دیدگاه

مکن در مهمى که دارى شتاب زراه تاءنى عنان بر متاب
که اندر تاءنى زیان کس ندید   ز تعجیل بسیار کس خجالت کشید

سلام به همه دوستان
عیدتون هم مبارک،امیدوارم دیشب رو خوش و بدون گناه سپری کرده باشید و البته پرخوری هم نکرده باشید:)
توجه:انسان از عجله و شتاب خلق شده ، ولى شما اى انسان ها! عجله و شتاب نکنید
دیشب وقتی بابام از سرکار امد خونه چند بسته شیرینی و چندتا ساندیس دستش بود
با ذوق و شوق وبرای تبریک عید دویدم سمتش، یه ساندیس داد دستم، منم زود پوست نی رو باز کردم و بدون معطلی ابمیوه رو سرو ته کردم تا سوراخش کنم
اما یهو به یه چیزجالبی برخوردم، قسمت پایینی ساندیس یعنی زیرش، جایی که معمولا از انجا ابمیوه رو سوراخ می کنیم
دیدم یه علامت قرمز عبور ممنوع بود و خظی درشت نوشته شده بود:
نه............!!اخه چرا از اینجا؟؟؟؟؟ این بسته محل مخصوص نی داره!!!

ادامه مطلب...

کلمات کلیدی: قرآن کریم، صبر، شکیبایی، جوانمردی، عجله، ستابزدگی

قطعه ی گمشده

ســین.میــــم دیدگاه

بسم الله الرحمن الرحیم

إنا غیر مملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم

همه ی حرفها را خودت زدی . همه راه ها را خودت رفتی مولای من

همانا ما از مراعات حال شما خسته نمی شویم و شما را فراموش نمی کنیم.

با این همه عنایت تو دیگر به هیچ چیزی نیاز ندارم . با این همه بزرگواری تو حاجتی ندارم که برآورده نشده باشد .

وقتی از احوال دل زار من خسته نمی شوی چرا غمگین باشم که حضورت را هر لحظه حس می کنم و و قتی تو مرا فراموش نمی کنی چطور من وجود مبارک تو را از یاد برم.

آقای من !

با ولادت تو ؛ نبوت به نتیجه ی هزاران سال رسالت امیدوار شد

شیعه قطعه ی گمشده ی هستی خود را یافت .


کلمات کلیدی: شیعیان، انتظار، امام زمان، حدیث امام زمان، نیمه شعبان، یاد امام زمان

احترام به والدین

فاطمه خانم دیدگاه

سلام
تا حالا چند بار پیش امده که وقتی پای تلویزیون هستی، وسط یه برنامه ای که خیلی دوستش داری، و دل تو دلت نیست که ببینی بعدش چی میشه..یهو زیرنویس میاد: پیام های بازرگانی10 دقیقه؟
حالا بعد از کلی اوف و کف که چرا برنامه رو قطع کردید، ببینید که داره این میان برنامه رو نشون میده:


ادامه مطلب...

کلمات کلیدی: قرآن کریم، احترام به پدر و مادر

<   <<   6   7   8   9   10      >
?بازدید امروز: (16) ، بازدید دیروز: (34) ، کل بازدیدها: (693985)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ