سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

رنگ و بوی یک طلبه !

ســین.میــــم دیدگاه

وقتی اسمی از طلبه آورده می شود اذهان برخی ، آنچنان غرق توهمات
می شود که با خود اینطور کلنجار می روند ؛ که طلبگی یعنی بیچارگی ، طلبگی
یعنی پول آب و نان خود را هم نداشته باشی ؛ طلبگی یعنی بچه ات از تب دارد
می میرد ولی تو پول دکترش را هم نداری . همه ی اینها درست ؛ اما طلبگی نه از
این جا شروع شد و نه به اینجا ختم می شود .
داستان زندگی ما داستانی است که در نهایت غم و درد لذتها را احساس می کنیم
حتی بیشتر از هر انسان دیگری . داستان ما ، داستان انسانهایی است که نان شب
را نداشتند اما هرگاه در راه رضایت محبوب به مسئله ای دست می یافتند از شور
و شوق پرواز می کردند و فریاد می زدند : این الملوک و ابناء الملوک
(کجایند پادشاهان و شاهزادگان تا شور و لذت را درک کنند.)
آنقدر غرق در مادیات شده ایم که اگر ذره ای گرسنگی را بچشیم ؛ ذره ای طعم
بی پولی را بچشیم از درس و بحث فرار می کنیم و بدنبال پول دور جهان را می چرخیم.
وقتی تعاریف کاذب در مقابل دیدگان ما نقش می بندند ؛ وقتی حرفهای این و آن بصیرت
را از ما می گیرد ، وقتی سواد منطق را نداریم و با یک مغلطه حق را با باطل
عوض می کنیم ، باید به خودمان شک کنیم نه به مسیری که والاترین انسانها پیمودند.
در وجودم حرفهایی است که باید بگویم تا راه ما را بشناسند و بدانند این راه ، راه
انبیاست ؛ راه اولیاست .
دیدم هر کسی تعریفی از طلبه دارد ؛ دیدم راه یکی است ولی پاهای ما توان رفتن
ندارند و شروع به بدگویی از راه می کنیم ... دیدم و آمدم و طلبه شدم.
طلبه شدم ، چون عشق و شور ، معنویت و زندگی و راه راست را در این مسیر دیدم
دیدم که عشق های دنیا سرابی بیش نیستند و هرچه هست عشق به حق است
و جز عشق به حق هیچ نیست .
دیدم ، معنویت که آرامش روح من در آن نهفته شده است ، در این مسیر به جریان می افتد .
دیدم ، زندگی بدون اصول و مبانی انسانیت ، امکان پذیر نیست ؛ پس راه انسانیت را
در مسیر سربازی حضرت حجت (عج) دیدم تا حیات خود را آغاز کنم .
دیدم ، راهی که در پیش دارم جامع تمام خواسته هایم هست و راهی است که انسانیت را نشان می دهد .
دیدم که طلبگی ، آدم را از ورطه ی پوچی و عبث خارج می کند .
پس راهم را یافتم ...
در این مسیر دیدم آنان را که ظاهرشان طلبه و باطنشان بیزاری از طلبگی بود .
دیدم که با تمام وجود فریاد می زنند : آدمی ، با طلبگی به هیچ جا نمی رسد ؛
طلبه بیچاره هست ؛ طلبه ، هیچ کسی را ندارد .

اینان راه را اشتباه آمدند ، استاد بزرگوار صفایی می فرمود : طلبه ای پس از ده سال
آمد و گفت : چرا باید طلبه باشم ؟ طلبگی چه ارزشی دارد ؟ و این بود که پس از ده سال
از مسیر طبگی خارج شد . آن استاد بزرگوار می فرمود : سوالش خوب بود ، اما

بهتر آن بود که این سوال را ده سال قبل می پرسید .
به نظر می رسد ، تنها آنان که چشمهایشان را زرق و برق دنیا کور کرده ؛ فریاد بی کسی
سر می دهند و احساس پوچی پیدا می کنند و از مسیر خارج می شوند .

یادم نمی رود ، استاد مشاوری می گفت : جای تأسف دارد که روحانی استاد حوزه ی علمیه
چنین می گوید : افتخار من این است که در طول 11 سال ، هرکسی خواست طلبه شود نگذاشتم
و راهش را عوض کردم . آیا اینان در مقابل بارگاه الهی پاسخگو هستند؟ آیا ....؟
کاری به کار آنان که از طلبگی بیزار هستند ندارم ؛ که خود ، دیر یا زود باید جوابگو باشند ؛ اما اگر هزاران بار
در این مسیر مرا تکه تکه کنند من دست از مسیرم و راهم نمی کشم .
تأسفم از این است که بعضی از به اصطلاح روشنفکران پس از چند دهه طلبگی هنوز نتوانسته اند نام طلبگی
را با خود یدک بکشند و بدنبال راهی هستند تا پس از طلبگی به اداره ای استخدام شوند...
اینها همه درد است و سوز دل که جز با ظهور یار مداوا نمی شود .
طلبه آنقدر باید محکم و استوار باشد که مصداق (( الا إن اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون )) بشود
و این را با تمام وجود درک کند .
از حضرت آیت الله بهاء الدینی پرسیده شد ، اگر طلبه حق شهریه را ادا نکند چطور می شود ؟
آقا فرمودند : گرفتار به حب دنیا می شود .
میدیدم که چندی پیش در یکی از مجلات تحت عنوان شادترین شغلها نوشته بودند : یکی از شادترین
شغلها در دنیا، طلبگی است در حالی که درآمد شان از  قشر کارگر جامعه پایین تر است . این حرف واقعیت دارد ؛
اما آنجا که طلبه حق این طلبگی را ادا نکند به بدترین روز یعنی حب دنیا دچار می شود .
امیدوارم طلبه های عزیز و بزرگوار در ایجاد یک هدف محکم و حقیقی سعی و تلاش خود را بکنند
تا با طرح و هدف ، ارزش کار طلبگی را درک کنند و هیچگاه به راه و هدف خود شک نکنند .
اللهم عجل لولیک الفرج واجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه


کلمات کلیدی: طلبگی

من یک طلبه ام !

ســین.میــــم دیدگاه

اندیشه ام بسویی می گردد تا تو را بیابد. از کودکی به دنبال تو ، تک تک کوچه های بی کسی را گشتم ، تنهای تنها حال بزرگ شدم ولی باز هم تنهایم راستی ! مگر سرباز تو نیستم ؟ مگر عشق تو در درونم نیست؟ آقای من ! پس از سالها ، آمده ام تا بپرسم بپرسم که آیا سربازی مرا قبول کرده ای ؟ اصلا آیا سرباز تو بوده ام ؟ یا با خودم بازی می کرده ام ؟ فرمانده ی خوبم مهدی جان ! سرباز کوچکت ، دوست دارد تا ابد سرباز پادگانت بماند . اجازه میدهی ؟ اجازه میدهی تا پایان عمر خود سرباز تو بمانم ؟ میدانم سرباز خوبی نبوده ام ، یا بهتر بگویم : اصلا سرباز نبوده ام . اما مهدی جان ! تمام افتخار زنده بودنم این است که بند توأم و اسم سربازی تو را یدک میکشم . دوستت دارم ای بهترین


کلمات کلیدی: طلبگی

<   <<   6      
?بازدید امروز: (70) ، بازدید دیروز: (113) ، کل بازدیدها: (695062)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ