می گفت اگر خدا این جمله را "بل هم اضل "اضافه نمی کرد به "اولئک کالانعام" دق می کردم
آخر بعضی وقتها به حیوان جفا می کنند که آدمی را مساوی با او قرار دهند.
راستی که حیوان با تمام حیوانیتش گاهی کاری می کند که ارزشش از صدها انسان نما بیشتر است.
می گویند : سگ بد است ، اما سگ اصحاب کهف روزی چند پی آدم دوید و آدم شد.
حرفم چیز دیگری است که خود خدا هم اشاره کرده است : اولئک کالانعام بل هم اضل
بعضی وقتها انسان کاری می کند که آبروی حیوان را هم می برد.
صد رحمت به حیوان که به حیوانیت خود کمی پا بند است .
این ماییم که گاهی انسانیت خودمان را نادیده می گیریم .
چقدر به ما ارزش داد که حتی بالاتر از ملک جایمان داد .
آنقدر آدمی را بالا برد که جبریل امین هم توان آن مقام را ندارد.
حرف اینجاست که چرا آدمی ، ارزش آدمیت خود را فراموش می کند؟
چرا انسانیت خود را زیر پا می گذارد ؟
حرف زیاد است اما خلاصه می کنم :
پست تر و پایین تر از حیوانات همان موجودی است که نمای انسان دارد ولی پست تر از حیوان است .
و این موجودات بی ارزش همان هایی هستند که برای رسیدن به خواسته های پوچشان ، هزاران نفر را عزادار می کنند.
کاش جامعه ی بشریت فکری به حال این غده ی سرطانی " وهابیت" بکنند و ریشه اش را بزنند.
مصیبت شهادت ِ شیعیان پاکستان مصیبتی بزرگ است که باید برایش خون گریست.
+ ای عزیز! کم ترین کاری که می توانیم بکنیم این است که از درون بسوزیم و از محبوب عالمیان طلب فرج نماییم برای این برادران و خواهرانمان.
+الهی عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف الغطاء و انقطع الرجا و ضاقت الارض و منعت السماء...
کلمات کلیدی:
تا وقتی سرت به خاک نرسد نمی فهمی درد و رنج چیست
تا وقتی صورتت را خاک در بر نگیرد ، آرام نمی شوی
تا وقتی عطر خاک را حس نکنی ، حست خوب نمی شود
تا وقتی خاکی نشوی ، دنیا را نمی فهمی
خاکی که همین حالا در اختیار توست
آری ! همین خاک است که تو را می سازد
همین است که عطر دارد
همین است که باید تو او را در بر بگیری
پس ای رفیق!
ای همسفر!
آرام باش و خاکی
خاک ، عطر عجیبی دارد .
عطری انسان ساز و انسان سوز
می خواهی ساخته شوی؟ می خواهی بسوزی؟
خاکی شو . دلت را به خاک بزن . صورتت را به خاک بمال
تمام حرف همین است که خودت را خاکی کنی .
قبل از اینکه خاک تو را در بر بگیرد ، خاکی شو و با این خاک اُنس بگیر
مگذار خاک تو را در آغوش بکشد که رنج آور است.
وقتی رنج و غصه ها را می فهمی که با خاک اُنس پیدا کنی
دیگر رنج و غمت را هیچ هم حساب نمی کنی
تازه به این فکر می افتی؛ ای کاش تمام غم و غصه ات او بود
+ نزدیکترین حالت بنده به خدا ، هنگام سجده است.
+التماس دعا در نزدیکترین حالاتتان بخدا
کلمات کلیدی:
خودت را چقدر بزرگ کرده ای ؟
آیا به اندازه ای رسیده ای که در این عالم هم جای نگیری ؟
تو به اندازه ی 9 ماه در رحم مادر بزرگ شدی و آن عالم برایت تنگ شد .
آیا در این عالم آنقدر بزرگ شده ای که دیگر جایی برایت نمانده باشد؟
آیا روحت آنقدر عظمت پیدا کرده است که بی چون و چرا جسمت را رها کند؟
اگر هنوز هم حس می کنی دنیا جایی برای ماندن و زندگی کردن است ، یعنی هنوز بزرگ نشدی .
اگر فکر می کنی دنیا زیباست و تو ابدی ، یعنی هنوز به اندازه ی 9 ماه نرسیده ای .
پس ای همسفر ! حرکت کن و خودت را بالا ببر .
نگذار همچون جنینی در عالم رحم سقط شوی...
کلمات کلیدی:
وقتی سیمت وصل باشد ، هیچ وقت غصه نمی خوری .
وقتی حس کنی کسی هست که به او تکیه کنی ، غصه نمی خوری.
وقتی دلت را سپردی دست او ، غصه نمی خوری که از چه خوشی هایی گذشتی فقط برای او.
وقتی آسمان و زمین و تمام لذت هایش را به یک نگاه او بخشیدی ،حس می کنی سرمایه ای عظیم بدست آوردی.
و چقدر این حس زیباست !
حس پروانه شدن . حس جدا شدن از خود. حس خالی شدن از خود و حس فرشته شدن.
خیلی ها دوست دارند هستی طلا شود و فرش زیر پایشان اما من...!
اما من دوست دارم هیچ نداشته باشم ولی نگاه پر از مهر و محبت او در زندگیم جاری باشد.
حتی اگر خواب نداشته باشم
حتی اگر خوراکم را نداشته باشم
حتی اگر عالم و آدم مرا رها کنند
وقتی او با من است غصه برای چه؟ ایکاش هیچ نداشتیم ولی نگاه عاشقانه ی او سرتا سر وجود ما را در بر می گرفت ایکاش!
کلمات کلیدی:
این روزها روزهای بلوغ روح و جان من است . روزهایی که برای هر کسی اتفاق می افتد . روزهایی که شاید بعد از سالهای سال برای هر کسی اتفاق بیفتد.
این روزها ، در حال ساخته شدنم ؛ روزهایی که باید جام های بلا را سر کشید تا مستانه ندای رضا بقضائک سر داد.
هر وقت به بلاها و نعمتهای الان فکر می کنم با خودم می گویم : اگر قرار باشد با این بلاهای کوچک از پای در بیایم که خیلی عقبم، پس صبورتر می شوم.
گاهی وقتها حصارهایی را که به دور خودمان کشیده ایم را می کنند و می برند ، شاید با خودمان فکر کنیم ، چطور می توانیم بدون این حصارها زندگی کنیم در حالی که اگر عمیق تر فکر کنیم همین بریدن ها و جدا شدن ها ، نعمتهایی است از جانب او.
این روزها طعم شیرین بلا را در درون خودم حس می کنم . هر چند هنوز بلای واقعی را نچشیده ام . با خودم فکر می کنم و می گویم : مرتضی! تو فکر می کنی در عرصه ی بلا قرار گرفتی در حالی که اگر همچون علی(ع) تیغ در چشم و خار در گلو داشتی چه می کردی ؟
مرتضی! آیا تو در بلا غوطه وری یا علی(ع) که در مقابل دیدگانش ، یار دیرینش را می زنند و جدا می کنند و علی(ع) مأمور سکوت است ؟
مرتضی! تو در بلا گرفتاری یا حسن مجتبی(ع) که یارانش عزت و مقام امامتش را به دینارهای معاویه فروختند؟
مرتضی ! راستی هیچ می فهمی بلا چیست ؟ آیا مقابل بلای حسین(ع) باز هم حرفی از بلا می زنی؟
و اینجاست که در مقابل خودم ، شرم می کنم و آب می شوم . آری ! تو را چه به این حرفها ؟ تو کجا و بلا کجا؟
با این حرفها و کلنجارها روحم را آرام می کنم و بجای اینکه طلبکار باشد ، سرشکسته و بدهکار می شود. من این حالت را همیشه دوست داشتم. همیشه دوست داشتم خودم را بدهکار دیگران بدانم . دوست داشتم اگر کاری می کنم به حساب خود نباشد بلکه تنها بخاطر حقی که به گردنم هست انجام دهم.
و ایکاش همیشه در مقابل خدا بدهکار باشیم ؛ هر چند با حجم عظیم عبادات ....
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.